60سالگی؛ دوره نشاط یا میرایی؟
قلب آدم به درد میآید وقتی در کوچه و خیابان، در پارک و مراکز عمومی و انفرادی زنان و مردان میانسال را میبینیم که بیهدف و بیانگیزه، مات نقطهای شدهاند و به کشتن زمان مشغولاند! آری، اینان همان آدمهایند. بیآرزو و بیاشتیاق! اگر بپرسید چرا اوقاتتان را با مطالعه پر نمیکنید و کتاب و مجلهای را ورق نمیزنید! جواب میگیرید: ای بابا! ما در دوران کودکی، نوجوانی و جوانی نیز اهل مطالعه نبودیم حالا که لب گوریم ... مگر امکان دارد؟!
یک نویسنده ادبی با اشاره به ضرورت توجه به «نهضت اجتماعی بالندگی در میانسالی» از روشنگران اجتماعی خواست تا در این زمینه وارد عمل شوند و به تنویر افکار عمومی بپردازند.
رفیع افتخار : به اعتقاد ژاپنیها، 60سالگی دورهی نشاط و جوانی است. آنها به این طرز تفکر خود سخت پایبندند و از آن دفاع میکنند. در این اعتقاد – سوای تحلیل فیزیولوژیک انسانی – هستهای حقیقی و پرارزش نهفته است که نباید و نمیتوان از آن بهسادگی گذشت، زیرا در این دوره، افراد بزرگسال با انبانی پر از تجربههای تلخ و شیرین، لگام بر چهرهی زندگی نشانده و فراز و فرودهای زیادی را از سر گذراندهاند.
نویسنده رمان «تپش» بیان کرد: متأسفانه عدهای دیگر از جوامع، دورهی میانسالی را مترادف با میرایی و تحلیل سلولی میدانند. آنها با جملات مأیوسانهای مانند «از ما که گذشت»، «جوانی کجایی که یادت بهخیر»، «ما که عمرمان بهسر رسیده» و مانند این عبارات، خود را پاکباخته قلمداد میکنند و چه بسا در تنهایی سر به آستان «سربار بودن» میسایند! در اینگونه جوامع، میانسالی، مترادف با آه و افسوس، افسردگی و دلمردگی و پریشانی و ظهور و بروز انواع و اقسام مرض-های روحی و جسمی است.
وی تأکید کرد: قلب آدم به درد میآید وقتی در کوچه و خیابان، در پارک و مراکز عمومی و انفرادی زنان و مردان میانسال را میبینیم که بیهدف و بیانگیزه، مات نقطهای شدهاند و به کشتن زمان مشغولاند! آری، اینان همان آدمهایند. بیآرزو و بیاشتیاق! اگر بپرسید چرا اوقاتتان را با مطالعه پر نمیکنید و کتاب و مجلهای را ورق نمیزنید! جواب میگیرید: ای بابا! ما در دوران کودکی، نوجوانی و جوانی نیز اهل مطالعه نبودیم حالا که لب گوریم … مگر امکان دارد؟!
نویسنده کتاب «برسد به دست دوست» ادامه داد: نه آن زمان کامشان را با گرمای مطالعه شیرین کردند و به لذت خواندن و دانستن نائل آمدند نه این زمان که عمر گرانبها را عبث و به بطالت میگذرانند و حاضر نیستند پا به کتابخانه و مرکزی فرهنگی بگذارند. جلوی چشمانمان، خیل عظیم جمعیت میانسال، با انرژی نهفته و کولهباری از تجربههای فردی و اجتماعی سهل و ساده هرز میروند. آنان قدم به جلو برنمیدارند و سفت و سمج به دنیای ایستای خود چسبیدهاند. از غوطه خوردن در رویاها میهراسند و از برابر روشنایی مطالعه و آگاهی میگریزند. شاید هم مقصر نباشند، چون هیچگاه و در درازنای عمرشان لذت هنر و هنرورزی را نچشیدهاند.
افتخار با طرح این پرسش که آیا باید همچنان دست روی دست گذاشت و بیتفاوت نگاه کرد؟ گفت: هر جامعهای به اثر انگشت میانسالان خود نیاز دارد. آیا جامعهی ما به «نهضت اجتماعی بالندگی در میانسالی» نیازمند است؟ جواب این سوال را باید روشنگران اجتماعی بدهند و از زیر بار مسئولیت شانه خالی نکنند.