فروش کودک 6ماهه بخاطر 150 هزار تومان!
مریم در اتاقی 9 متری در زیر زمین ساختمانی در جنوب تهران همراه فرزندانش زندگی میکند. «محمد» فرزند بزرگ و هشتساله مریم، به اجبار پدر معتادش مدرسه نمیرود. پای او به شدت ورم کرده و عفونتی شدید دارد. حسن در چهار سالی که به دنیا آمده است، هیچ واکسنی نزده و زمینه ابتلا به هر بیماریای را دارد. پدر گفته رضا را فروخته؛ آن هم به قیمت «150 هزار تومان»! تا شاید پول چند وعده اعتیادش را درآورد.
مریم در اتاقی 9 متری در زیر زمین ساختمانی در جنوب تهران همراه فرزندانش زندگی میکند. «محمد» فرزند بزرگ و هشتساله مریم، به اجبار پدر معتادش مدرسه نمیرود. پای او به شدت ورم کرده و عفونتی شدید دارد. حسن در چهار سالی که به دنیا آمده است، هیچ واکسنی نزده و زمینه ابتلا به هر بیماریای را دارد. پدر گفته رضا را فروخته؛ آن هم به قیمت «150 هزار تومان»! تا شاید پول چند وعده اعتیادش را درآورد.
روزنامه «قانون» مینویسد: هنوز قصه پر غصه شکنجه «اعظم» و فرزندانش تیتر رسانهها و نقل محافل است که اینبار، جایی همین نزدیکی و لب خط آهن جنوب تهران، «مریم» و سه فرزندش با شکنجه و اعتیاد مرد خانواده، روزها را سپری میکنند. قصه مریم مشابه قصه اعظم است. مریم با تولد سومین فرزندش به مرکز خیریه مهرآفرین معرفی میشود و این مرکز مریم و سه فرزندش را تحت حمایت قرار میدهد.
از آنجا که مریم معتاد به حشیش و شیشه بود، فرزندش «رضا» نیز با تاثیر از اعتیاد مادر به دنیا آمد که برای سمزدایی، چند وقتی رضا را در بیمارستان میگذارد. پس از بهبودی رضا، مادرش مریم او را به خانه میبرد که به خاطر شرایط نامناسب زندگی، مددکار خیریه مهرآفرین نیز همراهش رفته و متوجه قصه غمانگیز زندگی مریم میشود.
شکنجههایی که مریم و پسرانش دیدند
مریم در اتاقی 9 متری در زیر زمین ساختمانی در جنوب تهران و به اصطلاح لب خط زندگی میکند. او، سه فرزند چهار و هشت ساله و شش ماهه دارد که هیچکدام، شرایط طبیعی برای زندگی را ندارند. همسر مریم اعتیاد شدید به حشیش و شیشه دارد و او را نیز چند سالی است که معتاد به مصرف مخدرها کرده است. در خانه نمور و بسیار آلوده آنها، هیچچیز رنگ زندگی ندارد. اینجا نه آب و غذای مناسبی وجود دارد و نه بهداشتی برای زندگی بچهها. «محمد» فرزند بزرگ و هشت ساله مریم، به اجبار پدر معتادش مدرسه نمیرود. پای او به شدت ورم کرده و عفونتی شدید دارد.
مددکار خیریه متوجه میشود محمد قبلا تصادف کرده و در پایش پلاتین گذاشتهاند اما به خاطر شرایط بد زندگی، مدت زیادی از زمان درآوردن پلاتینها گذشته و پای راست او به شدت متورم شده است. مددکار به سختی رضایت پدر را گرفته و محمد را به بیمارستان میبرد. پزشکان معترض میشوند که چرا اینقدر دیر او را به بیمارستان آوردهاند، چراکه ممکن بود پای محمد قطع شود. با این حال، محمد به سرعت عمل شده و بعد از چند روز مرخص میشود. مددکار میگوید یک روز ساعت 5 صبح تلفنش زنگ می خورد و صاحبخانه مریم با استرس میگوید زود خودتان را برسانید، پدر محمد را دارد خفه میکند. مددکار وقتی میرسد، صاحبخانه محمد را از دستان پدر توهم زده شیشهای نجات داده است. مددکار وضعیت خانواده را بسیار مخاطرهآمیز گزارش میکند. پس از آن، سرپرست مددکاری مؤسسه مهرآفرین گزارشی تنظیم و به بهزیستی و نماینده دادستان ارائه میکند. گزارشی جدا هم برای نیروی انتظامی ارسال میشود.
بعد از دو هفته مددکاران اورژانس اجتماعی با در دست داشتن حکم قضایی به خانه مریم میروند، ولی والدین معتاد از دادن کودکان سر باز میزنند و این امر منجربه بازگشت مددکاران اورژانس اجتماعی میشود. میگویند بالاجبار نمیتوان کودکان را گرفت، در حکم کلمه اجبار به کار نرفته است و ما به زور نمیتوانیم کودکان را بگیریم. تا اینکه چهار ماه از ماجرا میگذرد و مددکار ما هر هفته به منزل آنها رفته و کمکهایش را به کودکان میرساند.
داستان حسن چهار ساله
حسن، فرزند دوم مریم است که او هم شرایطی بهتر از برادر بزرگش ندارد. حسن، در چهار سالی که به دنیا آمده است، هیچ واکسنی نزده و زمینه ابتلا به هر بیماری را دارد. تغذیه نا مناسب و زندگی در کنار پدر و مادر معتاد، از حسن کودکی ضعیف و آسیبپذیر ساخته که در اتاق 9 متری زندگیشان، روزهای تاریکی را به خود دیده است. از نشئگی پدر و مادرش گرفته تا شکنجههایی که پدر معتاد متوهم به او و مادر و برادرش میدهد. هفته گذشته دعوای سختی بین مریم و همسرش درمیگیرد، مریم به شدت کتک میخورد و با شکنجه همسر، دندانهایش شکسته و بدنش کبود میشود. با این حال، او همراه حسن از خانه میرود. «محمد» هم به خانه عمهاش پناه میبرد اما رضای ششماهه در خانه نزد پدرش میماند. اکنون چند روزی است که از رضا خبری نیست و مریم با حال معتادش، بیقراری فرزند ششماههاش را میکند. صاحبخانه میگوید همان شب دعوا، همسر مریم، رضا را با خود برد و خودش بازگشت اما بدون کودک. پدرش که حال متوهمی دارد، گفته رضا را فروخته، آن هم به قیمت «150 هزار تومان»! تا شاید پول چند وعده اعتیادش را درآورد.
جستوجوی حقی که از دست رفته است
مریم حالا در جستوجوی رضای ششماههاش است و از شکنجههای همسرش نیز به ستوه آمده و با شکایت به قانون، میخواهد حق خود را مطالبه کند. او از پزشکی قانونی، گزارش رسمی شکنجههایش را گرفته و چشم امید به قانون دارد تا شاید فرزند فروختهشدهاش را پس گرفته و از شر توهمات و شکنجههای همسرش رها شود. شکنجه مریم در میان هیاهوی زندگی پایتختنشینان، داستان غمانگیزی است که از یک سو، اوضاع وخیم کودکان با پدر و مادر معتاد را نشان میدهد و از سوی دیگر، خشونت علیه زنان را که همسر معتاد، آنها را برای ادامه زندگی معتاد کرده و زیر ستم و شکنجههای همسر، زبانی برای شکایت ندارند. این خشونتها علیه زنان و کودکان که بد سرپرست هستند، از دورافتادهترین نقاط مشهد گرفته تا بیخ گوش پایتختنشینان رخ میدهد و مردم و مسئولان، کم توجه و منفعلانه نسبت به آنها، روزگار خود را سپری میکنند. موج آسیبهای اجتماعی و خشونتهایی که رخ میدهد، واکنش و اقدام فعالانه هم مردم و هم مسئولان را میطلبد تا شاید انسانی به حق قانونی رسیده و زیر بار خشونت خانواده، مجالی برای زندگی یابد. این روزها، آنقدر موضوعات حاشیهای، مردم و مسئولان را درگیر خود کرده که متنهایی همچون توجه خشونت در خانوادههای بدسرپرست به فراموشی سپرده شود.
مجلس، قانون حمایتی تصویب کند
«فاطمه دانشور»، رئیس کمیته اجتماعی شورای شهر تهران و مدیرعامل موسسه مهرآفرین درباره چرایی نبود اقدام موثر و فعالانه در مقابل خشونتها به «قانون» میگوید: واقعیت آن است کودکان با دو والد معتاد، شرایط بسیار بد و بحرانی دارند که قانون فکری برایشان نکرده است. در اینجا باید گفت وضعیت بچههایی با یک والد معتاد بهتر است و والد سالم، حداقل میتواند رسیدگیهایی را به کودک داشته باشد. اما وقتی پدر و مادر، هر دو معتاد باشند، وضعیت کودکانشان، مشابه وضعیت سه فرزند مریم میشود و بسیار خطرناک است.
وی با اشاره به خشونتهایی که علیه زنان میشود، مریم را مصداقی دیگر از خشونت به زنان میداند و میافزاید: مریم، در بدترین شرایط ممکن زندگی میکند که خودش نقشی در آن نداشته است. او به اجبار همسرش معتاد شده و شکنجههای بسیاری را تحمل کرده است.
وی با تاکید بر اینکه مسئولان و قانونگذاران باید توجه جدی به رشد آسیبها در جامعه داشته باشند، تاکید میکند: آیا بعد از این همه قربانی وقت آن نرسیده است که 280 نماینده مجلس فکری به حال قانون حمایت از زنان و کودکان به ویژه کودکان بدسرپرست کنند؟ آیا وقت آن نرسیده نهادهای حمایتی در را به روی زنان و کودکان بدسرپرست باز کنند که به موقع بتوان از وقوع جرم پیشگیری کرد؟ آیا وقت آن نرسیده قضات تخصصیتر و مسئولانهتر بابت این کودکان حکم دهند؟ و آیا وقت آن نرسیده قدرت مداخله در موقع بحران به مددکاران اورژانس اجتماعی داده شود؟ چند قربانی دیگر لازم است؟