شاه خسیس صفوی که بود؟
شاه طهماسب صفوی پس از مرگ شاه «اسماعیل اول» موسس سلسله صفویان به سعی امیران قزلباش هنگامی که کودکی یازده ساله بود بر تخت نشست و ۵۲ سال بر ایران حکومت کرد.
خبرگزاری فارس: پس از مرگ شاه اسماعیل،به سعی امیران قزلباش،پسر ارشدش طهماسب،درهنگامی که کودکی یازده ساله بیش نبود،بر تخت نشست. وی در شهاباد اصفهان، در تاریخ 919 ذی الحجه متولد شد.
ازبک متجاوز
عبیدالله خان ازبک، با استفاده از اوضاع حاکم در دربار پادشاه قزلباش از ماوراءالنهر به خراسان تاخت. این تاخت و تازها، شش بار صورت گرفت؛ در هر بار، خان ازبک شکست خورده به ماوراءالنهر بازگشت و بار دیگر به خراسان و نواحى اطراف هجوم آورد. انگیزه این تهاجمات هم اغلب کینهها و تعصبات مذهبى بود که نتیجهاش ویرانى و خرابى و قتل نفوس بى گناه بود. در هر حال، شاه تهماسب توانست در دفع این تهاجمات، از خود کارنامه قابل قبولى ارائه دهد.
صلح با عثمانی
جنگ بین ایران و عثمانی در گرفت. پسر شاه،اسماعیل میرزا،به علت رشادت هایش در این جنگ،ارتش عثمانی و مخصوصا سلطان سلیمان را وحشت زده کرد و ان ها به اجبار با ایران صلح کردند.
سلطنت بی دغدغه
شاه طهماسب پس از انعقاد صلح نامه تقریبا بدون هیچ دغدغه ای درپایتختش،قزوین،بر ایران حکمرانی کرد.او نسبت به ترویج تشیع راه پدرش را در پیش گرفت.سرانجام پس از 52سال حکومت در اثر بیماری درگذشت.
پرچم در زمان شاه تهماسب
پس از تاجگذاری،شاه تهماسب به فکر این افتاد که دایره ی زرد پرچم اسمایلی را به خورشید تغییر دهد و به دلیل انکه خود متولد ماه حمل(فروردین) بود و نشان ان ماه گوسفند بود،در زیر خورشید یک گوسفند قرار داد.
خست و مال دوستی شاه طهماسب
خست و مال دوستى فوق العاده شاه غالبا” او را در نظر اطرافیانش مورد نفرت یا دست کم در خور تحقیر و ترحم میىساخت. قسمتى از اوقات شبانهروزش صرف زیر و رو کردن دفاتر حساب خزانه و رسیدگى به درآمدها و هزینه ها مىشد.
بدلیسى، صاحب کتاب شرفنامه، که خود یک چند به خزاین او رسیدگى مىکرد ظاهرا” با قدرى مبالغه که رسم مورخان عصرش بود، خاطر نشان مىکند که بعد از عهد چنگیز خان هیچ پادشاه دیگرى آن اندازه ثروت نیاندوخت. ظاهرا” از تأثیر همین طبع لئیم – و نه زهد یا علاقه به تشویق مدایح ائمه – بود که او، شاعران را به درگاه راه نداد و آنها را به مدح خاندان رسالت حواله داد تا از صله بخشى به آنها رهایى یابد. از وقتى صلح با دولت عثمانى او را از جنگجویان قزلباش تا حدى بى نیاز کرد، دیگر از صرف مال در توصعه یا تشویق سپاه هم صرفه جویى کرد. حتى در چهارده سال آخر سلطنت از پرداخت مستمرى لشکریان نیز شانه خالى مىکرد. چون خروج از حرمخانه و برقرارى بار عام و شکار و گردش در اطراف مملکت متضمن صرف مال و احیانا” ریخت و پاش مىشد، در ده سال پایان عمر آنگونه که از قدیم رسم پادشاهان ایران بود، به عرض حال دادخواهان هم توجه نکرد. دادخواهان که در حکومت بى مسئولیت و پر هرج و مرج اواخر عمر او، عده شان پیوسته رو به فزونى بود، مکرر در اطراف دولتخانه فریاد و شکایت و اعتراضشان بلند بود و او به سبب کاهلى و خست، مایل به شنیدن عرایض آنها نبود.
شاه به بهانه رعایت شریعت، آنها را حواله به رجوع به محاکم شرعى مىکرد و از رسیدگى به احوال رعیت که غالبا” از احکام همین محاکم شرع شاکى بودند، خوددارى مىکرد. به قول سعدى؛ بناى ظلم از اول اندکى بود، هر که آمد چیزى بر آن مزید کرد تا بدین پایه رسید که هست.
پسر ارشدش محمد میرزا که بعدها به نام خدابنده خوانده شد ولیعهدش بود، اما او در اواخر عمر بیشتر کارها را به پسر دیگرش صید میرزا واگذار مىکرد که محبوب او اما فاقد صفات لازم براى فرمانروایى و براى حل و فصل امور سلطنت بود. با آنکه قزلباش او را به چشم صوفى اعظم و مرشد کامل مىدید و در حق او نیز به اندازه پدرش شاه اسماعیل جانسپارى و فداکارى اظهار مىکرد، خست فوق العاده او به تدریج در اواخر عمرش، بسیارى از امراى این طایفه را از وى ناخشنود کرد. اختلاف بین امیران قزلباش هم که در اوایل سلطنت گه گاه از آن به نفع خود بهره مىجست، در اواخر دوران فرمانرواییش به دسته بندیهاى خطرناک انجامید و بالاخره در مسئله جانشینى او به حوادث خونین داخلى میان فرزندانش منجر گشت. مرگ او به دنبال یک بیمارى طولانى چند ساله در صفر 984 ق / مه 1576 م روى داد.