مردجوان سرطاني نيازمندياري نيكوكاران
همه گنج هاي عشق ما از آن روزي رنج شد كه داوود جواب آزمايشش را گرفت . هيچ يادم نمي رود ، اشك هاي همسرم چگونه فرو مي ريختند . اشك هاي غلتان چون دانه هاي الماس برسرراه خود شكوفه هاي گيلاس را ، عشق را ، با هم بودن را و همه هستي من را با خود مي روفتند .آري حقيقت داشت وچه حقيقت تلخ وباورنكردني. داوود سرطان خون گرفته بود .
عصرخبر به نقل از شفاآنلاين: به دست هاي خالي ام كه نگاه كني رنج مي بيني و رنج . خاكستر نگاهم به هيچ مي رسد . گل هاي قالي ام تكه پاره شده اند درنقطه چين اين روزهاي درد آلود. چشم هايم اين روزها گودترين نقطه زمين اند . در پچ پچ ها و زمزمه هاي گاه و بي گاه اين خيابان كم كم دارم به اين نتيجه مي رسم كه من سرنوشت تمام روزهاي ابري ام . ياد “داوود “ كه مي افتم گودي چشمانم عمق بيشتري مي گيرند . يادش به خير ! ده سال از روزهاي پر از شكوفه هاي گيلاس مي گذرد ، روز عقدمان را مي گويم . حالا از شكوه عشق من و داوود تنها يك واژه باقي مانده. هيچ! همه گنج هاي عشق ما از آن روزي رنج شد كه داوود جواب آزمايشش را گرفت . هيچ يادم نمي رود ، اشك هاي همسرم چگونه فرو مي ريختند . اشك هاي غلتان چون دانه هاي الماس برسرراه خود شكوفه هاي گيلاس را ، عشق را ، با هم بودن را و همه هستي من را با خود مي روفتند .آري حقيقت داشت وچه حقيقت تلخ وباورنكردني. داوود سرطان خون گرفته بود . حالا من زني تنهاي تنها دراين خيابان تاريك مانده ام وجهاني كه با رنج برايم آغاز مي شود . اگر طاقتش را داري چند دقيقه اي به خانه من بيا واز اشك هايم هراسي نداشته باش .مي دانم كه تو هم پر از رنجي . نمي خواهم برايت مرثيه بگويم . دلم نمي خواست وقتي ازسرنداري من وداوود ، زهراي 6 ساله ومحمدمهدی 4 ساله مان را از خانه اجاره اي بيرون كردند و وسايلمان را به كوچه ريختند كسي مي فهميد كه قالي هاي خانه ما سال ها پاره بود ؛ كمدهايم را موريانه زده بود همچون بخت موريانه زده مان . هيچ دلم نمي خواست كسي بداند كه ما هيچ وقت تلويزيون نداشته ايم . ويترين شكسته جهزيه ام اما ويترين تمام رنج هايم شد در اين خيابان تاريك ! من از بي قراري هاي تب آلود اين روزهاي خاكستري نمي خواستم بگويم اما از وقتي ، حلقه ازدواجمان را هم فروختيم انگشتانمان هم مثل تمام زندگي مان خالي شد ، مثل اين روزهايمان كه خيلي خالي است . من و داوود نمي خواستيم كسي از رنج هايمان بداند ، اما هزينه هاي شيمي درماني داوود ، گونه هايمان را كه روزها وشب ها با سيلي سرخ مي كرديم به كبودي كشاند . كمرمان زيرسنگيني داروهاي گراني خم نشد ،شكست . تمام پس اندازمان از طلاهايي كه فروختيم 10 ميليون تومان ناقابل شد كه سپرديم دست صاحب خانه . مرد صاحب خانه اما دست هاي خالي مان را كه ديد ، حتي ازرنگ كهربايي چهره تب دار شوهرم هم نفهميد توان كار و اجاره دادن ندارد. يك روز آمد كف دست هايش را به درتكيه داد و تنها سقف مان را كه از ما گرفت هيچ،پول پيش خانه مان را هم به دولت داد كه بتواند ما را زودتر از خانه اش بيرون بياندازد . داوود از آن روز به بعد خيلي به دادگاه حل اختلاف رفت و آمد اما نتيجه اي نداد . از آن روز به بعد روزهاي بد چتر تنهايي هايمان شد .دراين ميان برادرانم رانيز برادري را به نهايت رساندند و ما را از خانه مادرم بيرون انداختند . شعاع رنگين كمان خوشبختي از همان روزهايي براي ما به خاطره تبديل شد كه خوردن يك وعده سيرغذا . داوود و من سرنوشت تمام روزهاي ابري بوديم كه نتوانستيم براي كودكانمان آجيل شب عيد بخريم و بوي لباس نو را براي يك بار هم كه شده به خاطرشان بسپاريم . ما به آسمان نگاه مي كنيم و از خدا مي خواهيم . اي آسمان بلند ،بلند ، بلند براي آخرين بار مرواريدي از آرزو براي خود ساخته ايم به اميداينكه سقفي بدون هراس به ما بدهي . ما دلمان يك خواب راحت مي خواهد . ازهراس صداي شكستن و بيرون ريختن اسباب خانه هنوز قلبمان درد مي كند .نازنين زهرايم چند روز پيش مي گفت خواب ديده است كه يكي مي آيد . ومن ياد آن شعر”فروغ “ افتادم كه مي گفت :” من خواب یک ستاره ی قرمز را دیده ام و پلک چشمم هی می پرد و کفش هایم هی جفت می شود و کور شوم اگر دروغ بگویم من خواب آن ستاره قرمز را وقتی که خواب نبوده ام دیده ام ، کسی می آید…کسی دیگر…کسی بهتر” . و ما چشم به راه تو هستيم . داوود : ديگر بريده ام پس از شيندن درد دل های زینب با داوود همكلام شديم. او هم از بیماری اش ناليد… از این که 7 ماه پیش به دنبال لاغری ناگهانی شدیدش سرطان خونش تشخیص داده شد و…. در کمال نا باروی سخن می گوید… “هر چه داشتم و نداشتم خرج بیماری ام کردم اما دیگر بریدم… دیگر 4 ماه است که قید شیمی درمانی راهم زده ام …از علائمی نظیر تب و لرز و سرد شدن ناگهانی بدنم…دل درد…مفصل درد… تاول زدن روی بدنم و… به شدت در عذابم… دراين مدت تنها با نامه وزیر بهداشت به بنده از سوی محک50 هزار تومان پرداخت می شود… آن هم فقط برای خرید دارو نه چیز دیگر… حالاهم ازتمامي مسولان ونيكوكاران عاجزانه تقاضا دارم ياري مان كنند. به خدادیگر بریده ام…واقعأ بریده ام… شماره روي کارت بانك شهر به نام زینب بداغی براي كمك به اين خانواده دردمند اختصاص دارد 5047061004098717