پایان تلخ ازدواج با یک زندانی
نادر به اتهام شرکت در نزاع مرگبار دستگیر شد و چند ماهی در زندان بود. وقتی آزاد شد از طریق یکی از دوستانش با دختری به نام عاطفه آشنا شد. زمانی که برای نخستین بار او را دید، ماجرای زندانی شدنش را تعریف کرد و به دختر جوان تعهد داد هرگز با کسی درگیر نشود و در دعواهای دوستانه نیز میانجیگری نکند. او قول داد که بعد از این هرگز به دیدن دوستان خلافکارش نخواهد رفت و دختر جوان نیز به او اعتماد کرد و قولش را پذیرفت. سرانجام آشنایی این دختر و پسر به ازدواج ختم شد و آنها زندگی مشترکشان را آغاز کردند.
عاطفه و نادر زندگی خوبی در کنار یکدیگر داشتند، اما پسر جوان سه سال بعد از ازدواج قولش را شکست و به دیدن دوستان قدیمی و سابقه دارش رفت. در همین رفت و آمد ها احسان در دام شیشه گرفتار شد و به این ترتیب زندگی اش را به تباهی کشاند. وقتی زن جوان متوجه دیدار دوباره شوهرخود با دوستان خلافکارش شد قهر کرد و به خانه پدرشوهرش رفت. عاطفه با رفتن به آنجا از خانواده شوهرش کمک خواست و آنها نیز وقتی متوجه این موضوع شدند با پسرشان تماس گرفتند و ساعت ها با او صحبت کردند. احسان باز هم قول داد دیگر به دیدن دوستان قدیمی اش نخواهد رفت. عاطفه نیز با او آشتی کرد و به خانه اش برگشت تا این که بعد از مدتی متوجه اعتیاد شوهرش شد و تصمیم به جدایی گرفت.
زن جوان روی صندلی دادگاه خانواده نشسته است و مرتب به ساعتش نگاه می کند. وقتی منشی شعبه 268 دادگاه نام او را صدا می زند، شوهر وی هم حاضر می شود و هردو در برابر قاضی می نشینند. وقتی قاضی علت درخواست طلاق آنها را می پرسد عاطفه می گوید: اشتباه من این بود که با یک زندانی ازدواج کردم، چون تصور می کردم او هیچ کار خلافی انجام نداده است. روزهای نخست آشنایی، او مدعی بود ناخواسته وارد درگیری دوستانش شده است، نزاعی که به قتل ختم شد و پلیس نیز او را دستگیر کرد. من هم حرف هایش را باور کردم و از او خواستم دیگر سراغ بچه محل هایش نرود، او هم به من قول داد؛ اما نباید به او اعتماد می کردم.
وی ادامه می دهد: آقای قاضی ما زندگی خیلی خوبی داشتیم اما شوهرم همه چیز را به هم ریخت. او به دروغ می گفت با همکارانش به استخر و باشگاه ورزشی می روند اما در این ساعت ها به دیدن بچه محل های قدیمی اش می رفت. بیشتر آنها یا اعتیاد دارند یا خلافکاران حرفه ای هستند که بارها به زندان رفته اند. در همین رفت و آمدها او معتاد به شیشه شد و هم زندگی خودش را تباه کرد و هم زندگی مرا. من و احسان آرزوهای بزرگی در سر داشتیم اما او نخواست به رویاهایمان برسیم. به همین دلیل هرگز او را نمی بخشم که اینچنین با زندگی من بازی کرد.
وی می گوید: چند ماهی است که رفتارهای خشنی دارد و همه اینها به خاطر مصرف شیشه است. برای همین تصمیم به جدایی گرفتم چون می دانم با احسان آینده روشنی نخواهم داشت.
بعد از این که حرف های عاطفه به پایان می سد احسان می گوید: بعد از این که از زندان آزاد شدم به خودم و عاطفه قول دادم به دیدن دوستانم نروم با این که آنها مرتب با من تماس می گرفتند اما من جوابشان را نمی دادم.
وی ادامه می دهد: زندگی خوبی داشتیم اما مدت ها بود که احساس تنهایی می کردم. همسرم سرش به کار خودش بود و اهمیتی به من نمی داد. خیلی احساس تنهایی می کردم تا این که چند وقت پیش یکی از دوستان قدیمی ام با من تماس گرفت و مدعی شد دچار مشکل شده است و از من کمک خواست. من هم به دیدنش رفتم و همین موضوع باعث شد دوباره آنها را ببینم. اغلب تنهایی هایم را در کنار آنها می گذراندم. وقتی به خودم آمدم متوجه شدم معتاد به شیشه شده ام و نمی توانم آن را ترک کنم. می دانستم زندگی ام به اینجا ختم می شود، اما با وجود این به کمپ هم رفتم. خانواده ام نیز کمک های فراوانی به من کردند، اما بی فایده بود و من نتوانستم شیشه را ترک کنم. برای همین نمی خواهم زندگی و آینده عاطفه را تباه کنم. امیدوارم او مرا ببخشد.
بعد از پایان این جلسه، قاضی دادگاه خانواده حکم طلاق توافقی این زوج جوان را صادر کرد و آنها راهی دفتر خانه شدند تا مهر طلاق را در شناسنامه شان به ثبت برسانند.