روایت حسن روحانی از روزهای اول پس از انتخابات ۹۲
حسن روحانی رئیس جمهور پیشین کشورمان در خاطرات خود نوشته است: روز یکشنبه ۲۶ خردادماه ۹۲ دیگر همه چیز قطعی بود. طبق اعلام رسمی وزارت کشور، من با حدود ۱۹ میلیون رأی هفتمین رئیسجمهوری اسلامی ایران شده بودم و این روز، اولین روز اعلام من به عنوان «رئیسجمهور منتخب» کشور بود. البته همان شنبهشب انتخابات اندکی پس از نطق کوتاه تلویزیونی من، حجتالاسلام والمسلمین محمدیگلپایگانی، رئیس دفتر رهبری و آقای جواد گلپایگانی فرزند ایشان و داماد آیتالله خامنهای ساعت ۲۳ برای تبریک به منزل من آمده بودند؛ اما دیدارهای رسمی از صبح یکشنبه ۲۶ خردادماه شروع شد.
سایت حسن روحانی نوشت: «امروزِ شما با دیروزِ شما فرق میکند. شما امروز رئیسجمهور هستید یعنی رئیس همهٔ مردم هستید؛ حتی رئیس من هم هستید!» این جملاتِ فروتنانه و دلگرمکننده نخستین سخنان مقام معظم رهبری آیتالله خامنهای خطاب به من در اولین جلسهٔ دونفرهٔ ما پس از انتخابات ۲۴ خرداد ۹۲ بود.
روز یکشنبه ۲۶ خردادماه ۹۲ دیگر همه چیز قطعی بود. طبق اعلام رسمی وزارت کشور، من با حدود ۱۹ میلیون رأی هفتمین رئیسجمهوری اسلامی ایران شده بودم و این روز، اولین روز اعلام من به عنوان «رئیسجمهور منتخب» کشور بود. البته همان شنبهشب انتخابات اندکی پس از نطق کوتاه تلویزیونی من، حجتالاسلام والمسلمین محمدیگلپایگانی، رئیس دفتر رهبری و آقای جواد گلپایگانی فرزند ایشان و داماد آیتالله خامنهای ساعت ۲۳ برای تبریک به منزل من آمده بودند؛ اما دیدارهای رسمی از صبح یکشنبه ۲۶ خردادماه شروع شد.
اولین ملاقات با آقای علی لاریجانی، رئیس مجلس شورای اسلامی بود و او به دفتر من در مرکز تحقیقات استراتژیک آمد. در این دیدار از دوستان من آقایان نهاوندیان، فروزنده و آشنا حضور داشتند. آقای لاریجانی که در مجموع از دوستان خوشفکر و معتدل محسوب میشدند وقتی از دفتر من خارج میشد گفت فهرستی از وزیران پیشنهادی را هم به زودی به من خواهد داد.
محسن رضایی رقیب من در انتخابات دومین کسی بود که در این روز برای تبریک آمد. با محسن رضایی از دورهٔ جنگ تحمیلی آشنا بودم و کموبیش در نحوه ادارهٔ جنگ و پس از آن در سیاست با هم تفاوت دیدگاه داشتیم، اما او اولین رقیبی بود که پیروزی مرا تبریک گفت.
جالبترین تماس از سوی آقای وحید حقانیان – که آن زمان در دفتر رهبری چهرهای مؤثر تلقی میشد – صورت گرفت. او که مشهور بود مدافع ریاستجمهوری محمدباقر قالیباف است در همان روز انتخابات هم با من تماس گرفته بود و در حالی که هنوز نتیجه به صورت رسمی روشن نشده بود از ترکیب وزیران پرسیده بود! روز ۲۶ خرداد هم مضمون تماس آقای وحید پس از تبریک این بود که وزیر کشور کیست؟ و بلافاصله افزود: «قالیباف برای این کار خیلی خوب است.» من البته این پیشنهاد او را به شوخی برداشت کردم.
اما مهمترین دیدار آن روز من رأس ساعت ۱۹ مقرر شده بود: دیدار با مقام معظم رهبری در مقام رئیسجمهوری منتخب. سرانجام پس از ۱۶ سال مشورتهای مختلف با آیتالله خامنهای برای نامزدی در ریاستجمهوری از سال ۱۳۷۵ تا سال ۱۳۹۱ اکنون این اتفاق و شاید مهمتر از آن، این پیروزی غیرمنتظره رخ داده بود و فردی که عمدهٔ سیاسیون برای او شانسی نمیدیدند رئیسجمهور شده بود و همین رأی ملت موجب شگفتی اصحاب سیاست شده بود.
آیتالله خامنهای، اما در آن غروب بهاری به نظرم خیلی سرحال بودند. فکر میکنم اکثر سخنرانیهای من بهخصوص مناظرهها را دنبال کرده بودند و این را از نکاتی که متذکر میشدند میفهمیدم. اصل خوشحالی ایشان البته از رونق انتخابات بود و گفتند این تنها انتخاباتی بود که پس از برگزاری آن هیچ شکایتی نشد. آنگاه با اشاره به تفاوت دیروز و امروز به حساسیت و اهمیت جایگاه ریاستجمهوری اشاره کردند و با آن جمله که «شما امروز رئیس من هم هستید» خواستند بار سنگین مسئولیت مرا یادآوری کنند. این البته فقط در مورد شخص من نبود و به نظرم ایشان نهاد ریاستجمهوری را نهادی ملی و فراگیر میدانند که در برابر تکتک شهروندان کشور از جمله شخصیت حقیقی آیتالله خامنهای مسئول است. من هم اشارهٔ رهبری را دریافت کردم و گفتم: من هیچ تعهدی به هیچ فردی یا هیچ جناحی ندارم و دولت را خودم شخصاً تعیین میکنم.
ایشان از این حرف من خیلی خوشحال شدند و گفتند «ما از این پس به صورت منظم همدیگر را میبینیم؛ هفتهای یک بار یا بیشتر.» من هم فرصت را مغتنم دانستم و در همان جلسهٔ اول همه تخریبهای نهادهای حاکمیتی و امنیتی و انتظامی علیه خودم در دورهٔ نامزدی را به ایشان گزارش کردم.
اولین دیدار من با رهبری پس از پیروزی، دیدار خوبی بود که نقشهٔ راه را نشان میداد. آن شب را با حضور در حرم امام، مزار شهدای انقلاب بهخصوص دکتر بهشتی و یاران ایشان در ساعت ۲۲ به پایان رساندم. دکتر بهشتی همواره برای من نمونه و نماد مدیریت و سیاستورزی روحانیت بود و آن شب هم با شهیدان و رهبران انقلاب اسلامی پیمان بستم راه آنان را ادامه دهم و جمهوری اسلامی را به عنوان تجسم آرمانها و ارزشهای انقلاب اسلامی از گزند دشمنان دانا و دوستان نادان حفظ کنم. من برخلاف برخی گروهها که میخواهند گفتمان انقلابی را به خود محدود و منحصر کنند، هرگز جمهوری اسلامی را در تقابل با انقلاب اسلامی یا در زاویه با ارزشهای آن نهضت بزرگ تحلیل نمیکردم و تداوم انقلاب را در تداوم جمهوریت میدانستم؛ چنانکه دکتر بهشتی چنین فکر میکرد و جالب اینجاست که در همان زمان هم گروههای سوپرانقلابی سعی میکردند به نام انقلاب بر جمهوری اسلامی بتازند.
ارادت من به شهید بهشتی نه فقط در ظاهر با ابهت و آراسته و پیراستهٔ آن مرحوم که به سبب اعتدال ذاتی باطن اصولی ایشان بود که با تندروی به نام انقلاب و اسلام مخالف بود و انقلاب اسلامی را در تداوم جمهوری اسلامی و نظام را در تکامل نهضت میدید نه اینکه نهضت و نظام را در تقابل ببیند. من حتی در یکی از سخنرانیهایم به عنوان دبیر شورای عالی امنیت ملی در مجلس خبرگان رهبری به این پیوستگی نظام و نهضت اشاره کرده بودم و دربارهٔ خطر رویارویی این دو مفهوم که از ناحیه برخی سوپرانقلابیهای جدید دامن زده میشد هشدار داده بودم و حالا در بیعت مجدد با امام و رهبری و شهدا به خصوص دکتر بهشتی به همان مضمون فکر میکردم که نباید به نام انقلابیگری، نظام را تضعیف کرد، چون تجسم بقای نهضت در نظام است و اگر روزی جمهوری اسلامی نباشد تا قرنها از انقلاب اسلامی خبری نخواهد بود. حتی اگر نظام را میوه درخت انقلاب بدانیم بدون میوه جز سایه چیزی از درخت باقی نخواهد ماند.
فردای آن روز در ۲۷ خرداد ۹۲ اولین وزیر دولت مستقر که به دیدارم به عنوان رئیسجمهور منتخب آمد دکتر علیاکبر صالحی وزیر امور خارجه بود که عباس عراقچی معاون وزیر هم همراهش بود. صالحی آمده بود که گزارش مهمی را به من بدهد. گزارشی محرمانه که گرچه ما به عنوان عضو شورای امنیت ملی شایعاتی درباره آن را شنیده بودیم، اما از جزئیاتش خبر نداشتیم و اینک به گفته وزیر خارجه به دستور رهبری من باید در جریان جزئیات آن هم قرار میگرفتم: مذاکرات محرمانهٔ ایران و آمریکا در عمان دربارهٔ پرونده هستهای ایران.
آقای صالحی گفت از بیت رهبری دستور دادهاند که از امروز درباره مذاکرات عمان با آقای روحانی مشورت کنید. مذاکرات بیسابقهای که ظاهراً رئیسجمهور وقت؛ محمود احمدینژاد و دبیر آن زمان شورای عالی امنیت ملی؛ سعید جلیلی با آن مخالف بودند و البته در بهار ۹۲ به علت انتخابات ریاستجمهوری ایران متوقف مانده بود.
همان روز دو رقیب دیگرم؛ محمدباقر قالیباف و سعید جلیلی جداگانه برای تبریک در دفترم در مرکز تحقیقات استراتژیک حضور یافتند. آقای محمد فروزنده از دوستان و مشاوران قدیمی من، آقای قالیباف را همراهی میکرد؛ و همان روز اولین کنفرانس مطبوعاتی رئیسجمهور منتخب در سالن اجتماعات مرکز تحقیقات استراتژیک برگزار شد. در این گفتگو با خبرنگاران برنامه دولت تدبیر و امید برای توسعهٔ سیاست خارجی و رفع تحریم ظالمانه را محور قرار دادم و ضمن اشاره به پرونده هستهای و دیگر روابط خارجی ایران به منطقه پرداختم و بر بهبود رابطه با عربستان سعودی تأکید کردم. این موضع و اینکه اولین چراغ سبز رئیس دولت جدید ایران به همسایهاش بود اثر مثبتی گذاشت و بعد از همین مصاحبه ملک عبدالله نامهای به من نوشت و در آن گفت برای ما این موضع شما مهم بود و ما هم خواهان رابطهای خوب با ایران هستیم.
این کنفرانس خبری ساعت ۱۶ برگزار شد، اما دیدارهای آن روز پایانی نداشت! پس از جلسه با خبرنگاران آقای اسحاق جهانگیری به دیدارم آمد. جهانگیری در آن انتخابات ابتدا قصد نامزدی داشت و هنگامی که آقای هاشمی نامزد شد در راه ثبتنام منصرف شد، اما رئیس ستاد انتخاباتی آقای هاشمی شد.
پس از آقای جهانگیری، رئیس کل بانک مرکزی در دولتِ محمود احمدینژاد به دیدارم آمد. محمود بهمنی از وضع ریال و دلار در کشور گزارش داد و میزان دارایی و بدهیهای دولت را گفت؛ و سرانجام ساعت ۱۹ دومین روز پس از پیروزی به دیدار با آقای ناطق نوری گذشت. آقای ناطق از جمله بهترین دوستان من در ادوار مختلف از قبل از انقلاب اسلامی بود. پس از سخنرانی معروف مسجد ارک در سال ۱۳۵۶ این آقای ناطق نوری بود که مرا از مهلکه نجات داد و از مسجد ارک به سرعت خارج کرد تا بازداشت نشوم. پس از انقلاب ما دو نفر با هم جامعه وعاظ تهران را در واکنش به حمایت جامعه روحانیت مبارز از سیدابوالحسن بنیصدر تأسیس کردیم تا دکتر بهشتی تنها نماند؛ درحالی که هر دو عضو جامعه روحانیت مبارز هم بودیم.
در مجلس چهارم و پنجم من در کنار آقای ناطق نوری، نایب رئیس مجلس بودم و با وجود آنکه در مجلس پنجم مورد حمایت هر دو جناح مجلس بودم نامزد ریاست مجلس نشدم و به سبب همین رفاقت نامزد ریاستجمهوری در سال ۱۳۷۶ هم نشدم. آقای ناطق هم از جملهٔ جدیترین مدافعان نامزدی من در انتخابات سال ۱۳۹۲ بود. به همین علت و صمیمیتی که بین ما بود دیدار با آقای ناطق که در غروب روز دوشنبه ۲۷ خرداد ۹۲ به دفترم آمد، مهم و اساسی بود. شاید به همین سبب ایشان هم وقتی حضور آقای آشنا در اتاقم را با اهمیت این جلسه در منافات دید درخواست کرد جلسه دونفره و خصوصی شود و من هم در اجابت این انتظار دوستانه، تردید نکردم.
۲۸ خرداد ۹۲ دکتر علیاکبر ولایتی برای تبریک به دیدارم آمد. سیاستمدار و دیپلمات معتدلی که خواسته و ناخواسته نقش مهمی در ناکامی اصولگرایان تندرو بازی کرد و بهخصوص با نقد سعید جلیلی مانع از پیروزی تندروی بر میانهروی در انتخابات ریاستجمهوری شد. دکتر ولایتی از دههٔ ۶۰ برای نخستوزیری مطرح بود و پس از دوره ریاستجمهوری آقای هاشمی نتوانست محافظهکاران را به حمایت از خود به جای آقای ناطق نوری مجاب کند و نامزد نشد. در سال ۱۳۸۴ هم که نامزد شد به سبب نامزدی آقای هاشمیرفسنجانی انصراف داد. اما حتی در سال ۱۳۹۲ هم اصولگرایان از او حمایت نکردند و حتی آقای مهدویکنی به دنبال انصراف دکتر ولایتی به سود آقای قالیباف بود. به این ترتیب ولایتی هرگز نامزد نهایی جناح راست – که منتسب به آن بود – نشد و طبق شنیدهها آقای ناطق مخالف انصراف آقای ولایتی بود و نهایتاً انصراف خود از انتخابات سال ۱۳۹۲ را به توصیه و مشورت آقای ناطق نوری موکول به انصراف همزمان آقای سعید جلیلی کرده بود و آنگاه از دسترس تماس سران جامعه روحانیت مبارز هم خارج شد و در نهایت این کار به سود گفتمان اعتدال شد.
پس از دیدار با دکتر ولایتی، رئیسجمهور وقت به دیدارم آمد: محمود احمدینژاد ساعت ۱۱:۳۰ روز سهشنبه ۲۸ خرداد ۹۲ در مرکز تحقیقات استراتژیک حاضر شد و پیروزی مرا تبریک گفت. به یاد آخرین دیدار دونفرهمان در نهاد ریاستجمهوری افتادم که به عنوان دبیر شورای عالی امنیت ملی به دیدار او که تازه رئیسجمهور شده بود برای مباحث هستهای رفته بودم که احمدینژاد در آن دیدار از من پرسید هزینهٔ آژانس بینالمللی انرژی اتمی در سال چقدر میشود؟! من که تعجب کرده بودم اظهار بیاطلاعی کردم و از او پرسیدم برای چه میخواهد جواب این سؤال را بداند؟! احمدینژاد گفته بود ما حاضریم هزینهٔ آژانس را بدهیم تا این نهاد از نفوذ آمریکا نجات یابد!
اما در آن نیمروز بهار ۹۲ احمدینژاد به نظر آن اندازه خام و خیالاندیش نبود. تجربهٔ ریاستجمهوری و واقعیتهای دولتداری حداقل موهایش را سفید و خاکستری کرده بود. از سوی دیگر او که همواره با من مرزبندی داشت و شاید نگران نامزدی من در ریاستجمهوری بود به نظر از این موقعیت تازه من ناراضی نبود. من با احمدینژاد نمیتوانستم کار کنم و در همان جلسه اول در سال ۱۳۸۴ تمایلم به قطع همکاری را اعلام کرده بودم. همان روزی که او وارد پرونده هستهای و روابط ما با آژانس انرژی اتمی شد. بعداً که در جلسهای شورای عالی امنیت ملی هم به عنوان یکی از دو نماینده مقام رهبری حضور مییافتم کموبیش با هم در اختلاف بودیم تا جایی که یک بار شهید قاسم سلیمانی از من در برابر احمدینژاد دفاع کرد. یک بار هم احمدینژاد پیشنهاد عجیبی داد. پیشنهاد کرد برای هر قاره یک سفیر از سوی جمهوری اسلامی تعیین شود و من به عنوان سفیر جمهوری اسلامی در قاره اروپا، سفرای موجود در کشورهای اروپایی را هدایت کنم! استنباط من از این پیشنهاد نوعی تبعید از سیاست داخلی بود تا مبادا هوای ریاستجمهوری به سرم بزند!
اما وقتی احمدینژاد با اصولگرایان دچار مشکل شد و نتوانست مجوز نامزدی اسفندیار رحیممشایی را از شورای نگهبان بگیرد و رقیب قدیمیاش محمدباقر قالیباف را در یک قدمی ریاستجمهوری دید، در آرزوی شکست اصولگرایان بود. سال ۱۳۸۴ احمدینژاد با وجود عدم حمایت جدی اصولگرایان در مرحلهٔ اول سرانجام مقام ریاستجمهوری را به دست آورده بود و از آنان ناراحت بود و سال ۱۳۹۲ را در همان راه با آنان تصادم کرد. او میخواست مانند ولادیمیر پوتین فردی، چون دیمیتری مدودوف را یک دوره رئیسجمهور کند که در ایران آن فرد اسفندیار رحیممشایی بود و آنگاه پس از چهار سال دوباره نامزد ریاستجمهوری شود چنان که با وجود عدم تحقق این برنامه محمود احمدینژاد در سالهای ۱۳۹۶ و ۱۴۰۰ نامزد ریاستجمهوری شد. اما این نهتنها برنامهٔ اصولگرایان نبود که مورد تأیید نظام هم نبود. در چنین شرایطی شکست اصولگرایان حداقل دل احمدینژاد را خنک میکرد و البته به بدنهٔ مذهبی و انقلابی اصولگرایان یادآوری میکرد که فقط احمدینژاد یا احمدینژادیها هستند که میتوانند اصلاحطلبان یا اعتدالگرایان را شکست دهند و هیچ اصولگرایی از پس این کار بر نمیآید. پیروزی من در واقع شکست اصولگرایانی بود که احمدینژاد با آنان درافتاده بود و به همین علت بیش از پیروزی من، از شکست قالیباف خوشحال بود.
در دوره انتخابات رسانههای دولتی در آن انتخابات تنها رسانههایی بودند که نتیجه نظرسنجیها دربارهٔ شانس پیروزی مرا مرتب منتشر میکردند. روزنامه ایران و روزنامه شهروند از جمله این رسانهها بودند.
احمدینژاد با لبخند در دفتر من حاضر شد. گفت تمام مناظرهها را دیده است و در مناظره سوم با چند نفر از وزیران در دفتر رئیسجمهور پای تلویزیون نشسته بودند که من کلمهٔ «گازانبر» را به کار بردم. احمدینژاد در همان لحظه به وزیرانش رو کرده بود و گفته بود: «شیخ، قالیباف را از طبقه بیست و ششم پایین انداخت.»
من البته از او نپرسیدم چرا طبقه ۲۶؟ اما احمدینژاد با شادی گفت: «در هر صورت هر کاری بشود، کار سمنانیهاست.» اشاره احمدینژاد به استان سمنان زادگاه مشترک هر دو ما بود که البته من اهل «سرخه» بودم و او زادهٔ «آرادان». هر دو در استان سمنان. استانی که دو رئیسجمهور از هفت رئیسجمهور ایران متولد آن بودند و پس از همدان (سیدابوالحسن بنیصدر)، قزوین (محمدعلی رجایی)، کرمان (اکبر هاشمیرفسنجانی) و یزد (سیدمحمد خاتمی) برای اولین بار یک استان ایران دو رئیسجمهور (آن هم پیاپی) داشت و هنوز خراسان به عنوان زادگاه آیتالله خامنهای رئیسجمهور دیگری به ایران نداده بود. (بعداً آقای سیدابراهیم رئیسی هم از خراسان به ریاستجمهوری رسید). در واقع محمود احمدینژاد به این ترتیب میخواست قرابتی میان من و خودش بجوید و به راستی هم به جز سمنانی بودن هیچ نسبتی میان ما نبود!
همان روز اولین رئیسجمهور خارجی که به من تبریک گفت نیکلاس مادرو رئیسجمهور ونزوئلا بود که سلفش هوگو چاوز اشبهالناس به محمود احمدینژاد بود و این هم از اتفاق روزگار بود که در یک روز دو سیاستمدار پوپولیست، ریاستجمهوری مرا تبریک گفتند!
روز بعد؛ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۹۲ دکتر علیاکبر صالحی وزیر امور خارجه دوباره به دیدارم آمد و گزارش مذاکرات محرمانه عمان دربارهٔ پرونده هستهای را ارائه کرد. مذاکرهای که با ابتکار سلطان قابوس شروع شد، مورد موافقت رهبری قرار گرفت و آقای صالحی با وجود مخالفت محمود احمدینژاد آن را پیش برده بود. این مذاکرات از جهت صدور مجوز مذاکره مستقیم با آمریکا مهم بود، اما آقای صالحی برای آن دستاوردی قائل بود که به نظر میرسید زیاده از حد خوشبینانه بود.
دکتر صالحی نامهای منتسب به جان کری وزیر خارجه ایالات متحده آمریکا را همراه خود آورده بود که در آن به نظر میرسید حق غنیسازی هستهای ایران به رسمیت شناخته شده است. نامهای بدون سربرگ، بدون امضا و به تعبیر و تشخیص کارشناسی دکتر محمدجواد ظریف سرشار از غلطهای املایی و انشایی در زبان انگلیسی که تنها هویت آن امضای J. K بود که وزارت خارجه ایران مدعی بود مخفف جان کری است. اما بعداً که آقای ظریف سعی کرد این نامه را به یاد جان کری بیاورد او منکر آن شد و ظریف هم به شوخی میگفت پس J. K کیست؟ جان کندی یا جواد خوانساری؟! (دکتر ظریف زادهٔ خوانسار است و گاه به جواد خوانساری شناخته میشد).
من البته نخواستم زحمات دکتر علیاکبر صالحی را کم مقدار کنم بهخصوص راهی که برای مذاکره با آمریکا با وجود مخالفت رئیس وقت جمهوری و کارشکنی دبیر وقت شورای عالی امنیت ملی گشوده بود. به یاد داشته باشیم که وقتی در سالهای اول دههٔ ۷۰ معاون رئیسجمهور وقت آقای سیدعطاءالله مهاجرانی در روزنامه اطلاعات یادداشتی درباره مذاکره مستقیم با آمریکا نوشت از ناحیه چپ و راست با چه واکنشی مواجه شد و دفتر تحکیم وحدت علیه او تجمع کرد تا جایی که رهبری بعد از تذکر به آقای مهاجرانی، در برابر این حملات از ایشان دلجویی کرد.
اکنون این مجوز صادر شده بود و ما میتوانستیم بر بستر آن، کار را پیش ببریم بهخصوص که مجوز به دولت اصولگرای قبل داده شده بود و اصولگرایان نمیتوانستند ما را به سازشکاری متهم کنند.
در ادامهٔ ملاقاتهای آن روز، پس از وزیر خارجه، نایبرئیس مجلس آقای محمدحسن ابوترابی و رستم قاسمی وزیر نفت به دیدارم آمدند. وزیر نفت به جز وزیر خارجه اولین وزیر دولت دهم بود که همراه معاونانش به دیدارم آمد و گزارش رسمی داد.
البته پس از این دیدار معاونان وزیر خارجه هم آمدند و بدون حضور وزیر خارجه (که دو بار با من دیدار کرده بود) گزارش وزارتخانهشان را دادند. حضور مستقل دکتر صالحی نشانهٔ اهمیت مذاکرات با آمریکا در آن مقطع بود و نیز نمادی از علاقه و پیگیری شخصی ایشان برای پروندهای که هیچ حامی جدی جز رهبری نداشت و اکنون آقای صالحی فکر میکرد که من میتوانم با حمایت از این مذاکرات آن را به ثمر برسانم. آشنایی نزدیک من با دکتر صالحی مربوط به پرونده هستهای میشد که در سالهای ۸۲ تا ۸۴ که من مسئول پرونده هستهای بودم، ایشان هم سفیر کشورمان در آژانس بینالمللی انرژی اتمی بود و به دلیل کاری، ملاقات و تماسهای فراوانی با هم داشتیم. البته در دوره وزیر خارجه هم هر دو در جلسات شورای عالی امنیت ملی شرکت میکردیم.
همان روز با بازیکنان تیم ملی فوتبال ایران دیدار کردم و به تماس تلفنی رئیسجمهوری اسلامی پاکستان جواب دادم که قصد تبریک داشت.
با آقای صادق آملیلاریجانی هم در همان روز دیدار کردم که به عنوان رئیس قوه قضائیه برای تبریک آمده بود، هرچند عضو فقهای شورای نگهبان هم بود. نکته جالب، اما دیدار حقوقدانان شورای نگهبان با من برای تبریک بود در حالی که فقهای شورای نگهبان به دیدار رئیسجمهوری منتخب ملت نیامدند! همان فقهایی که وقتی آقای محمود احمدینژاد به ریاستجمهوری رسید در روز دوم بعد از انتخابات به دیدارش رفتند: افرادی مانند آقای احمد جنتی که این کار را در سال ۱۳۹۲ تکرار نکردند. این بیتوجهی به رأی ملت هرگز از یاد من پاک نمیشود.
رئیسجمهوری تونس سومین رئیسجمهوری خارجی بود که در ۲۹ خرداد ۹۲ به من زنگ زد و تبریک گفت و در واقع این رؤسایجمهور منطقه بودند که حق همجواری را به جا میآوردند.
روز بعد پنجشنبه سیام خردادماه ۱۳۹۲ سردار حاج قاسم سلیمانی به دیدارم آمد و گزارشی یکساعته از منطقه را داد. روابط ما با حاج قاسم در عین تعامل و تفاوت دیدگاه بسیار صمیمانه و البته صریح بود. اینکه شهید سلیمانی سعی میکرد با رئیس منتخب جمهوری چنین رابطهای برقرار کند از نظر من نشانهٔ احترام او به رأی ملت بود. البته آشنایی ما به دوران دفاع مقدس برمیگردد که او در مقطعی فرمانده تیپ و بعد فرمانده لشکر بود و من هم به عنوان رئیس ستاد قرارگاه خاتمالانبیاء (ص) در دوران دبیری شورای عالی امنیت ملی مخصوصاً دورانی که او فرماندهی سپاه قدس را برعهده گرفته بود بسیار نزدیک و صمیمی بود. کمتر هفتهای بود که در آن ایام همدیگر را نبینیم بهویژه در سالهای ۸۰ تا ۸۴ که به دلیل مسائل افغانستان و سپس عراق چند دیدار و جلسه در طول هفته داشتیم.
همان روز عزتالله ضرغامی رئیس سازمان صداوسیما هم برای تبریک آمد. صداوسیما برای دولت نهادی مهم است. در واقع اگر صداوسیما همراه دولت باشد میتواند بازوی رسانهای قوه مجریه شود و آن را نزد ملت موجه و سربلند سازد. من خودم از قدیم صداوسیمایی بودم و از سوی مجلس اول در شورای سرپرستی سازمان صداوسیما حضور داشتم و رئیس آن شورا بودم، چون در قانون اساسی اول (۱۳۵۸) صداوسیما زیر نظر شورایی مرکب از نمایندگان سه قوه اداره میشد که آنها مدیرعامل را انتخاب میکردند، اما در قانون اساسی دوم (۱۳۶۸) با وجود آنکه پیشنهاد شد و قرار بود رئیس صداوسیما از سوی رئیسجمهور انتخاب شود، اما در نهایت مدیرعامل به رئیس سازمان صداوسیما بدل شد که با حکم رهبری به این مقام منصوب میشود. با وجود این مقرر شد که به صورت عرفی رئیس سازمان صداوسیما به هیات دولت و شورای عالی امنیت ملی دعوت شود تا با قوه مجریه و دیگر ارکان هماهنگ باشد. به همین علت عزتالله ضرغامی هم به من گفت میخواهم با هم در دولت آینده خوب کار کنیم. من گفتم با این سیاستگذاری موافقم به شرطی که قبول کنی در دوره انتخابات، صداوسیما علیه نامزدی من بود! ضرغامی پس از اندکی تأمل این حرف را قبول کرد و ما با هم قرار گذاشتیم یک همکاری خوب داشته باشیم.
پس از دیدار با مقامات سیاسی و نظامی نوبت به دیدار با سران احزاب و جناحهای سیاسی کشور رسید. البته روش من این نبود که از افراد برای دیدار دعوت کنم: مقامات سیاسی بهخصوص وزیران به نوعی مسئولیت و علاقه داشتند که گزارش وضع کشور و بهویژه دولت را به رئیسجمهور منتخب گزارش کنند و در مواردی مانند پرونده هستهای از سوی دفتر رهبری به آنان ابلاغ شده بود که مرا در جریان مذاکرات قرار دهند و سران احزاب و جناحهای سیاسی هم میخواستند در جریان برنامهٔ آیندهٔ کشور قرار گیرند. دیدار با آقایان ناطق نوری و سیدمحمد خاتمی از این جنس بود.
عصر همان روزی که با حاج قاسم سلیمانی گفتگو کردم؛ آقای سیدمحمد خاتمی در منزل به دیدار من آمد. ایشان به نظرم صادقانهترین و متواضعانهترین حرفها را در تحلیل انتخابات و اصلاحات زد. گفت «من به صراحت میگویم ما (اصلاحطلبان) هیچ نقشی در پیروزی شما نداشتیم و دنبال فرد و طرح دیگری بودیم. ما تا روز دوشنبه قبل از انتخابات صبر کردیم و تصمیم به حمایت از شما نداشتیم، اما وقتی فهمیدیم شما حتماً انتخاب میشوید و نظرسنجیها هم این حرف را تأیید میکردند در حمایت از شما بیانیه دادیم.»
مناعت طبع و سلامت نفس خاتمی به این تحلیل صادقانه خلاصه نمیشد. او در ادامه گفت: «به همین جهت هیچ منتی بر شما نداریم.» در واقع آقای خاتمی رسماً به من اعلام کرد نه سهمی از این پیروزی میخواهد و نه سهمیهای در کابینه – حداقل در مورد شخص ایشان – برای خود در نظر دارد. آقای خاتمی همچنین از مناظرهها، مصاحبهها و سخنرانیهای من یاد کرد و گفت «خود شما در پیروزی نقش اصلی را داشتید.»
تحلیل آقای خاتمی همان چیزی بود که من از ایشان انتظار داشتم، اما معنی این حرف نادیده گرفتن حمایت اصلاحطلبان از من نبود. من حمایت جبهه اصلاحات از خودم را خیلی مهم میدانم و به نظرم این حمایت در تمام کردن کار در همان مرحلهٔ اول انتخابات نقش مهمی داشت، چون اصولگرایان سعی زیادی داشتند که انتخابات به مرحلهٔ دوم برود. در واقع اشارهٔ آقای خاتمی به آقای عارف برای کنارهگیری هم به نفع آقای عارف بود –، چون مسلماً رأی نمیآوردند – و هم به پیروزی من در مرحله اول کمک کرد همچنان که بنا به شنیدهها مشاوره آقای ناطق نوری به آقای ولایتی برای کنارهگیری نکردن در پایان کار بیتاثیر نبود و به همین علت پس از ۱۶ سال از رقابت آقایان خاتمی و ناطق نوری در سال ۱۳۷۶ رفاقت آن دو، صحنه سیاست را تغییر داد و همین اتحاد رجال و شیوخ اصیل دو جناح در برابر تندروها و تکرویهای جناحین سبب خشم و عصبانیت افرادی شد که انتخابات را تمامشده به کام خود میدانستند. مهمتر از افراد به تعادل رسیدن جناحین در برابر تندروها و تکروها و تثبیت سیادت و شیخوخیت افرادی مانند آقایان خاتمی و ناطق در جناحهای خود بود.
از قضا دو روز بعد دوشنبه یکم تیرماه ۱۳۹۲ پس از دیدار آقای غضنفری وزیر صمت (صنعت، معدن و تجارت) و معاونانش با من، سران جامعتین به دیدارم آمدند. آقای موحدیکرمانی از جامعه روحانیت مبارز تهران و آقای حسینیبوشهری از جامعه مدرسین حوزه علمیه قم. جالب اینجاست که آقای محمدرضا مهدویکنی دبیر جامعه روحانیت مبارز – تشکلی که من عضو رسمی آن بودم – هرگز به دیدنم نیامد و این هم مانند عدم حضور فقهای شورای نگهبان هنوز در خاطرم نقش بسته است.
قاعدتاً باید جامعه روحانیت مبارز از ریاستجمهوری یک عضو قدیمی خود پس از ریاستجمهوری آیتین خامنهای و هاشمی خشنود باشد بهخصوص که این پیروزی در مطبوعات هماورد پیروزی آقای سیدمحمد خاتمی از مجمع روحانیون مبارز قلمداد میشد. انتخاباتی که برخی فکر میکردند با شکست نماینده جامعه روحانیت مبارز (آقای ناطق نوری) از نامزد مجمع روحانیون مبارز (آقای خاتمی) این نهاد سیاسی مذهبی شکست سختی خورده است. اما از عجایب روزگار یکی هم این بود که رقیب بیشتر خوشحال بود تا رفیق و البته چهار سال بعد در انتخابات سال ۱۳۹۶ وقتی من و آقای رئیسی هر دو به عنوان عضو جامعه روحانیت مبارز به رقابت پرداختیم داستان عجیبتر شد.
بههرحال آن روز در دیدار با نماینده جامعتین جز تبریک و ترسیم اجمالی آینده، حرف مهمی رد و بدل نشد. البته بعداً برخی از دوستان خواهان دیدار جمعی جامعه روحانیت مبارز با رئیسجمهور بودند چنان که در دوره آقایان خامنهای و هاشمی جلساتی در نهاد ریاستجمهوری برپا میشد، اما دبیر محترم جامعه روحانیت مبارز و من هر دو اصراری بر این کار نداشتیم.
در همان روز آقای عارف به دیدارم آمد و گرچه با من رقابتی نداشت و انصراف هم داد، اما به رسم ادب و احترام برای تبریک آمده بود. این من بودم که به ایشان اصرار داشتم که حتماً در دولت آینده حضور داشته باشند و البته جایگاهی هم در نظر داشتم که شاید با تصور ایشان فاصله داشت و، چون در آن جلسه اول از آن جایگاه حرفی نزدم، آقای عارف هم قولی نداد. به نظرم برخی رسانهها و اطرافیان در این تردید نقش مهمی داشتند. آنها به این انتظار دامن میزدند که، چون آقای عارف انصراف داده است باید معاون اول رئیسجمهور آینده باشد. اما واقعیت این بود نه من بر انصراف آقای عارف درخواستی داشتم و نه ایشان به نفع من انصراف دادند و البته این انصراف مانع از سردرگمی بدنه اصلاحات شد و در پیروزی من نقش داشت و به همین علت من از دکتر عارف چه قبل و چه بعد از انتخابات تشکر کردم، اما هیچ وعدهای برای هیچ مقامی به هیچکس نداده بودم.
با وجود این آقای عارف به نظرم صلاحیت و اهلیت حضور در کابینه را داشت و اگر آن پیشنهاد مرا میپذیرفت بدون تردید به سود دولت بود.
پس از دیدار با آقای عارف با دوستان دیگری هم دیدارهای جداگانه داشتم: با آقایان محمد شریعتمداری، علی آقامحمدی و عیسی کلانتری… و مولوی عبدالحمید هم که برای تبریک آمده بود دیدار کردم و بر حقوق اهل سنت در آینده کشور تأکید کردم.
دکتر محمود سریعالقلم هم در همین روز به دیدارم آمد. با ایشان سالها در مرکز تحقیقات استراتژیک همکاری داشتم و یکی از سردبیران مجلهٔ «راهبرد»، ارگان پژوهشی و نظری مرکز بودند و در سالهای گذشته گفتگوهای خوبی با هم داشتیم. من برخی تأملات فکری و نظری ایشان در علم سیاست و روابط بینالملل را میپسندیدم، اما خود ایشان اصرار داشتند که در دورهٔ ریاستجمهوری هیچ مقام و عنوان رسمی به عنوان مشاور یا دیگر موقعیتها نداشته باشند و همچنان به عنوان فردی مستقل و دانشگاهی شناخته شوند. در همان جلسه گفتند که فکر میکنند باید مبانی علمی و نظری گفتمان «اعتدال» را به عنوان نظریه دولت تدبیر و امید تبیین کنند و من هم ایشان را به این کار تشویق کردم و حاصل کار مقالهٔ اصلی مجلهٔ مهرنامه در همان تابستان ۱۳۹۲ شد که ۱۵ معیار و ملاک اعتدال در مقالهای تبیین شد.
«اعتدال» به نظر من گفتمان ایدهآل و آرمانی ادارهٔ کشور بود، هست و خواهد بود. برخی اصلاحطلبان و اصولگرایان در آن زمان میگفتند که «اعتدال» گفتمان (یعنی نظریهای سیاسی و فلسفی) نیست بلکه نهایتاً نوعی روش اخلاقی و اداری است. اما ماجرا دقیقاً برعکس است! حداقل از زمان ارسطو تا عصر جدید در آرای فیلسوفانی مانند مونتسکیو «اعتدال» به عنوان فضیلتی سیاسی و فلسفی و البته اخلاقی ستوده شده است و مبنای نظریههای حکمرانی قرار گرفته است و در اسلام نیز شیعه امامیه به عنوان مذهبی معتدل در برابر افراط و تفریط در مذاهب شیعی و اسلامی شناخته شده است و در برابر اصلاحطلبی و اصولگرایی دو روش و نهایتاً دو راهبرد برای اداره کشور هستند.
به این معنا اعتدال نه در برابر اصلاح یا اصول که در جوار آنها قرار دارد و اگرچه به سختی میتوان از ترکیبهایی مانند اصولگرای اصلاحطلب یا اصلاحطلب اصولگرا حرف زد (چنان که برخی از دو جناح تلاش کردند جناحین را با این عبارات منحل و ادغام کنند)، اما میتوان اصلاحطلب بود و معتدل و میتوان اصولگرا بود و معتدل و میتوان با هم رقابت کرد بدون آنکه این دو جریان را ادغام کرد. حداقل مفهوم «اعتدال» آن است در هر موضوعی از دو سر افراط و تفریط فاصله بگیریم؛ بنابراین با نظریه اعتدال باید ابتدا بیندیشیم و افراط و تفریط را بشناسیم و نقطه وسط را به خوبی ترسیم کنیم و بر آن مبنا عمل کنیم. اعتدال نقطه میانی و در عین حال استوار و محکم و پرثمرترین اقدام خواهد بود؛ «خیرالامور اوساطها»، «امّة وسطا لتکونوا شهداء علی النّاس».
تلاشهای افرادی مانند دکتر سریعالقلم هم از این جهت مفید بود که به عمق نظری این مفهوم فلسفی و سیاسی کمک کند چنانکه چندی بعد در کتابخانه ملی ایران به همت دکتر سیدرضا صالحیامیری افرادی از هر دو جناح گردهم آمدند و مبانی نظری اعتدال را بررسی کردند و آثاری در این زمینه منتشر کردند.
به جز اندیشه، روش سیاسی من هم از آغاز بر مبنای جذب معتدلین هر دو جناح بود. روز شنبه دوم تیرماه ۱۳۹۲ را به دو دیدار با دو جریان رقیب اختصاص دادم که احتمالاً هرگز در یک روز رئیسجمهوری را ندیده بودند!
اول. ساعت ۸:۳۰ صبح با شورای مرکزی حزب مؤتلفه اسلامی از احزاب اصولگرای سنتی دیدار کردم که در آن دیدار آقایان حبیبالله عسگراولادی، اسدالله بادامچیان، محمدنبی حبیبی، حسن لاسجردی، امانی، حیدری، مصری و ترقی حضور داشتند.
مرحوم عسگراولادی در این جلسه حرفهای خیلی خوبی زد و حتی بیش از دوستان مشترک ما در جامعه روحانیت مبارز از انتخاب من استقبال کرد. من تا انتخابات مجلس ششم همواره مورد حمایت مؤتلفه اسلامی در فهرستهای انتخاباتی بودم گرچه آنان در انتخابات ریاستجمهوری سال ۹۲ از بقیه اصولگرایان پیروی کردند.
دوم. ساعت ۱۰ صبح با اعضای شورای هماهنگی جبهه اصلاحات دیدار کردم که نهاد اجماعی احزاب اصلاحطلب بود و آقایان غلامحسین کرباسچی، محمدرضا خاتمی، احمد مسجدجامعی، احمد پورنجاتی، محمدعلی نجفی، حمیدرضا جلاییپور، هادی خانیکی، محسن رهامی، ادیب و خانم معصومه ابتکار در جلسه حضور داشتند. در این جلسه هم مانند جلسه اول گفتم من به هیچ وجه جناحی نیستم و میخواهم با معتدلین و متخصصین هر دو جناح کار کنم.
من بعداً برای اولین بار پس از دههٔ ۶۰ جلسات مشترکی میان سران این دو جناح برگزار کردم. مایل بودم نوعی اتحاد میان جناحین در کشور ایجاد کنم و این جلسه را به «نهاد ملی» هماهنگی احزاب سیاسی ایران بدل کنم.
آن روز برای من روز شلوغی بود. در میانهٔ دو جلسه آقای جزائری امام جمعه اهواز به دیدنم آمد تا ریاستجمهوریام را تبریک بگوید و بعد از دو جلسه با عبدالرضا رحمانیفضلی دیدار کردم و دومین دیدارم در مقام رئیسجمهور منتخب با سردار قاسم سلیمانی برگزار شد که ایشان گزارشی از تحولات سوریه و لبنان به من داد.
اولین دیدار خارجیام همان روز با وزیر خارجه لبنان برگزار شد که برای تبریک آمده بود ضمن آنکه در همان روز رئیسجمهور لبنان هم به صورت تلفنی به من تبریک گفته بود.
آقای نیکزاد وزیر راه و شهرسازی دولت دهم هم در ادامه دیدارهای وزیران به دیدن من آمد و گزارش وزارتخانهاش را ارائه کرد.
روز بعد سوم تیرماه ۱۳۹۲ نیمه شعبان و جشن میلاد امام زمان (عج) بود، اما کار ما تعطیل نبود، با وزیر اقتصاد و دارایی دیدار کردم و صادق خلیلیان وزیر کشاورزی به دیدنم آمد. در دیدار وزیر کشاورزی من از آقای عیسی کلانتری خواستم در جلسه حاضر باشد و وزیر اقتصاد هم همراه خودش آقای دانش جعفری را به دیدار آورده بود. من هم از آقایان مسعود نیلی، محمد نهاوندیان، حسین عبدهتبریزی و اکبر ترکان خواسته بودم در جلسه حاضر باشند.
این ترکیبها هم سیاستگذاری موجود را به چالش میکشید و مانع از آن میشد که وزیران به گزارشهای اداری اکتفا کنند و هم جهتگیری آینده را نشان میداد گرچه دعوت از یک نفر به معنای وزارت یا مسئولیت او در آینده نبود و اساساً بسیاری از دوستان هم از قبول مسئولیت در این شرایط سخت پرهیز داشتند از جمله وقتی همان روز به دکتر محمدجواد ظریف پیشنهاد کردم وزیر خارجه شود (و این اولین پیشنهاد من به یک نفر برای تصدی مقام وزارت بود) ایشان نپذیرفتند و دکتر ولایتی یا دکتر کمال خرازی را پیشنهاد کردند و گفتند به این گزینهها کمک هم میکنند.
فردای آن روز در سهشنبه ۴ تیرماه ۹۲ پیشنهادم به ظریف را تکرار کردم و او – که احتمالاً شب گذشته به این مسأله فکر کرده بود – این بار مخالفت نکرد، اما هنوز برای جواب دادن فرصت میخواست. روابط خارجی برای من خیلی مهم بود و با توجه به مأموریت دولت در حل پرونده هستهای که به مردم قول آن را داده بودم احساس مسئولیت میکردم که زودتر یارانم را انتخاب کنم.
اهمیت روابط خارجی بسیار بود و باید از فرصتهایی مانند تبریک تلفنی رئیسجمهور ترکیه (که شب گذشته رخ داده بود) و پیام دوستی پادشاه عربستان سعودی استفاده میکردیم. من دوست داشتم نهتنها وزیر خارجه جدید که کل کابینه به سرعت کار خود را شروع کنند و اصلاً بنا نداشتم مانند رؤسایجمهور قبل مدتی با کابینه گذشته کشور را اداره کنم. وزرا میآمدند و گزارش میدادند. از جمله در همان روز چهارم تیرماه وزیر کشور دولت دهم؛ سردار محمد نجار به اتفاق آقایان صولت مرتضوی و علیرضا افشار آمدند و گزارش اوضاع سیاسی داخلی را دادند. این همان وزیری بود که روز قبل از انتخابات از شانس بالای پیروزی من ابراز تعجب کرده بود. همان روز با آقای محمد فروزنده درباره ترکیب کابینه و سیاستگذاری اقتصادی دولت مشورت کردم و با کمیتههای تخصصی انتخاب وزرا در دفترم دیدار کردم. چهار کمیته تخصصی شکل داده بودیم:
اول. کمیته سیاسی و امنیتی به مسئولیت آقای علی یونسی وزیر اسبق اطلاعات که نامزدهای وزارتخانههای کشور، اطلاعات، دفاع و دادگستری را بررسی میکرد.
دوم. کمیته سیاسی خارجی به مسئولیت آقای محمود واعظی معاون اسبق وزیر خارجه که نامزدهای امور خارجه را بررسی میکرد.
سوم. کمیته اقتصادی به مسئولیت آقای محمد نهاوندیان معاون اسبق وزیر بازرگانی و رئیس اتاق بازرگانی که نامزدهای وزارتخانههای اقتصادی و صنعتی را بررسی میکرد.
چهارم. کمیته فرهنگی و اجتماعی به مسئولیت آقای سیدرضا صالحیامیری معاون فرهنگی و اجتماعی مرکز تحقیقات استراتژیک که نامزدهای وزارتخانههای فرهنگی و اجتماعی را بررسی میکرد.
ساعت ۶ بعدازظهر همان روز سهشنبه ۴ تیرماه ۹۲ برای اولین بار به جلسه سران قوا در حضور مقام معظم رهبری دعوت شدم که دستور آن جلسه مسائل کشوری، منطقهای و هستهای ایران بود. روز بعد ملاقاتها را لغو کردم، چون کسالت مختصری داشتم، اما بلافاصله روز پنجشنبه ۶ تیرماه با دو وزیر «آموزش و پرورش» و «فرهنگ و ارشاد اسلامی» به صورت جداگانه دیدار کردم.
در همین روز دیداری مفصل با آقای هاشمیرفسنجانی درباره انتخابات گذشته و سیاستهای آینده داشتم و بار دیگر با دکتر محمود سریعالقلم دیدار کردم و به بحثهای نظری و راهبردی پرداختیم. یک دیدار دوستانه دیگر هم داشتم؛ دیدار با همکلاسیهای دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران که اکثراً وکیل و قاضی بودند. من هم به سودای وکالت به دانشگاه رفته بودم، اما از قضای روزگار به جای وکیل دادگستری، وکیل مجلس و وکیل ملت شدم!
روز جمعه هفتم تیرماه ۹۲ آقای سیدحسن خمینی به منزل ما برای تبریک آمد. بعدازظهر آن روز آقایان ناطقنوری و علی لاریجانی به خانه آمدند و درباره اوضاع کشور و از جمله کابینه آینده گفتگو کردند. رئیس مجلس همراه خود فهرستی از وزرای پیشنهادی هم آورده بود که گرچه در عمل هیچ کدام از آنان وزیر نشدند، اما نقش مشورتی رئیس مجلس در تشکیل کابینه مفید و ارزشمند بود.
شنبه هشتم تیرماه ۹۲ به همایش «افق رسانه» در سازمان صداوسیما دعوت شدم. این اولین سخنرانی من به عنوان رئیسجمهور در صداوسیما بود. همان روز جمع شورای مشورتی ائمه جمعه به محوریت آقای سیدرضا تقوی به دیدارم آمدند و برخی از اعضای جامعه روحانیت مبارز هم پس از آن در دفترم برای تبریک حضور یافتند. افرادی مانند آقایان تقوی، تسخیری، پورمحمدی، مروی و اختری. آقای امامیکاشانی هم که تقریبا همزمان با من و آقایان هاشمیرفسنجانی و ناطق نوری در سالهای اخیر از حضور در جلسات جامعه روحانیت مبارز خودداری میکرد به دیدنم آمد و ریاستجمهوریام را تبریک گفت.
به تدریج، اما دوره تبریک گفتنها و تحلیل کردنها تمام میشد. اکنون وقت انتخاب کابینه و هیأت وزیران بود.