بازنشستگی؛ آغاز رنجی نو یا آرامشی دیرآمده؟
رئیس هیئتمدیره کانون بازنشستگان و مستمریبگیران تأمین اجتماعی استان خوزستان و بازرس کانون عالی کشور

در خوزستان، این سرزمین آفتابسوخته، جایی که خورشید بیرحمتر از زمانه میتابد و گرما نفس زمین را به شماره میاندازد، مردانی زیستهاند که دستانشان نه فقط ابزار کار، که پرچم غیرت و شرافت بوده است. پینههایی که قصهی رنج میگویند و دلهایی که با وجود همه خستگیها، هنوز امید را زمزمه میکنند.
آنان کارگرانند؛ قهرمانان خاموشی که در گردوغبار و گرمای سوزان، چرخهای تولید را چرخاندند؛ نه در سایهٔ آسایش، که در آتش بیمهری و طوفان بیتوجهی. مردانی که در روزهایی که حتی نفس کشیدن مبارزه بود، استوار ماندند. بسیاری از آنان در هشت سال دفاع مقدس، نهتنها در سنگر کار، که در سنگر خون و آتش، جان بر کف گرفتند تا خاک وطن بیلرزه بماند.
امروز همین قهرمانان، با لرزهای در دل و بغضی در گلو، به ایستگاه بازنشستگی میرسند. ایستگاهی که نامش کانون بازنشستگان است؛ جایی که هر روز گرد هم میآیند تا سفره دل بگشایند، از دردها و رنجها بگویند، مطالبات فراموششده خود را فریاد بزنند و از کانون، پناه و پیگیری بخواهند.
معیشت؛ تحقیر نان، شرمندگی سفره
بازنشسته، آن مردِ دیروزِ پرتوان، امروز با مستمریای روزگار میگذراند که نه با تورم همراه است و نه با شأن انسان. سفرهها کوچکتر شدهاند و شرمندگیها بزرگتر.
مردی که زمانی با اضافهکاری، نوبتکاری و دلخوشیِ یک لقمهی حلال، چرخ زندگی را میچرخاند، امروز برای کسب روزی آبرومند، راننده اسنپ شده، سرایدار شده، یا کارگر روزمزد. او نهالی کهنسال است که در طوفان تورم، هر روز بر شاخههایش لرزه میافتد.
خانه کوچک او، دیگر مأمن آرامش نیست؛ پناهگاهی است برای فرزندان، عروسها، دامادها و نوهها. او با غروری زخمی تلاش میکند سفرهای آبرومند بچیند؛ نه از وفور نعمت، که از ترس نگاه دیگران. قرض میگیرد، وام میگیرد، شرمنده میشود… اما سفره را خالی نمیگذارد. در سنی که باید لبخند بزند و خاطره مرور کند، در صف بانکهاست؛ دنبال ضامن، دنبال وام، دنبال اندکی روزی.
قانون هست، اما اجرا نیست
ماده ۵۴ قانون الزام صراحت دارد: «هزینههای درمانی بازنشستگان باید رایگان باشد.»
اما اجرای این قانون، با گذشت بیش از ۳۰ سال، هنوز رویایی دوردست است.
بازنشسته با امیدی در دل به بیمارستان میرود و با دیوار بلند بیتوجهی روبهرو میشود؛ دارو نیست، خدمات نیست، و اگر هست، با هزینههایی که کمر خم میکند. مردی که سالها حق بیمه پرداخت کرده، امروز باید با هزار دوندگی به دنبال بیمه تکمیلی برود؛ بیمهای پرهزینه، ناقص و گاه بیاثر.
این عدالت است؟
پاداش سالها خدمت صادقانه و ایثار بیچشمداشت چنین باید باشد؟
روانی فرسوده، جسم خسته
بازنشسته نه تفریح دارد، نه آرامش، نه امنیت روانی. افسردگی، اضطراب و احساس بیارزشی، دردهاییاند که در هیچ آماری ثبت نمیشوند، اما روح او را میفرسایند. او که باید در سایه آرامش بنشیند و از زندگی لذت ببرد، در سایه مشکلات، خمیدهتر میشود.
مسئولان محترم نظام؛ وقت تصمیم است
بازنشستگان ستونهای دیروز این کشورند؛ در سنگر تولید و در سنگر دفاع. اکنون وظیفه نظام است که با نگاهی عمیق، تصمیماتی عملی و اصلاحاتی بنیادین، به یاری آنان بشتابد.
بازنشستگی باید فصل لبخند باشد، نه فصل اشک. باید روزی برسد که بازنشسته با افتخار، با آرامش و با احترام زندگی کند؛ با سفرهای آبرومند و روانی آسوده.
این حق مسلّم اوست؛ حقی که باید ادا شود، نه لطفی کوچک و مقطعی از سوی ما.
