یک پنج‌شیر و دو مسعود! مسعود مجاهد، مسعود معشوق

مریم جمشیدی*: تا پیش از اینکه
همراه با هیات رسانه‌ای از ایران عازم افغانستان شویم، ‌احمد شاه مسعود را
با خواندن کتاب خاطرات همسرش پری، می‌شناختم. روایت این زن از مردی مجاهد
با آن کلاه معروفش که در این سفر فهمیدیم «کپول» نامیده می‌شود؛ روایتی
تازه از مسعود عاشق در کنار مسعود مجاهد بود.

آن قصه ، قصه عاشقی
بود. عشقی که در فرصت چند ماه آتش بسی که میان نیروهای شوروی و مجاهدین
احمدشاه مسعود، فرصت تولد پیدا می کند و احمد شاه مسعود تصمیم میگیرد در سن
34 سالگی با دختر 17 ساله یکی از سربازانش ازدواج کند. دختری که چشمانش
سبز است و مسعود از او قول میگیرد : « می خواهم فقط من امتیاز نگاه کردن به
تو را داشته باشم » .

اما این عشق، دو سر داشت چرا که پری داستان که هیچ وقت برقع نزده بود و
به گفته خودش هرگز چادر هم به سر نکرده اما عاشق این بوده که از آمرصاحب به
عنوان فرمانده بزرگ و مورد احترام همه مردم افغان ، حرف شنوی داشته باشد .

همه روایت‌ها می گویند که مسعود مجاهد مرد عجیبی بود، آنقدر که از یک سو
حتی به قیمت به راه افتادن حرف و حدیث پشت سرش ، دوست ندارد همسرش حتی با
برادرانش برخوردی داشته باشد و از سوی دیگر ، از ازدواج مجدد مردان بیزار
است و در عین حال، به فکر حضور زنان در وزارت بوده و به دخترانش می سپارد
تا کاراته و شنا یاد بگیرند .

دانستنی های جذاب دیگری هم به روایت پری داستان، درباره این مهندس افغان
وجود داشت که علاقه و شوقم را برای دیدن از سرزمین این مجاهد افغانستانی،
صدچندان کرده بود و بالاخره سالها بعد، به میزبانی سفارت ایران، این فرصت
را یافتم تا از نزدیک با جغرافیای دره پنج شیر – جایی که مسعود در آن ترور
می شود – آشنا شده و بدانم افغانستان پر از افرادی است که عاشق آمرصاحب
هستند، حتی اکنون که 15 سال از رفتن او می‌گذرد… .

****

از کابل که به سمت شمال افغانستان خارج بشوی، حدود دو و نیم تا سه ساعت
راه است تا به «پنج‌شیر» برسی. قبل از ولایت پنجشیر، دو ولایت کاپیسا و
پروان را باید پشت سر گذاشت و وقتی که به جایی کاملا مشابه جاده چالوس
خودمان برسی، یعنی وارد ولایت پنج‌شیر شده‌ای.جاده‌ای باریک و پر پیچ و خم
در دل کوه‌ها، رودخانه‌ای پر آب و زیبا در سمت راست جاده، در کنار
تابلویهایی که هر چند صد متر تصویر آمرصاحب را نشان می‌دهند، یعنی اینجا
سرزمین رهبر محبوب مجاهدانی است که در سال 1381 توسط دو خبرنگارنمای عرب که
مشغول مصاحبه با او بودند، به شهادت می‌رسد. احمد شاه مسعود دشمن
تندروهایی همچون طالبان بود و در نهایت هم در حالی که پیروزی‌های متعددی در
مواجهه با آنان بدست آورده بود، طی یک عملیات انتحاری کشته می‌شود.

فهیم دشتی روزنامه نگاری که در زمان عملیات انتحاری رخ داده در اتاق
مصاحبه حضور داشته است، تنها شاهد زنده آن روز سخت و رنج آور است. او هم
متعلق به ولایت پنج شیر است و شدت علاقه به آمرصاحب، هر بار که درباره احمد
شاه مسعود صحبت می‌کرد، چشمانش را پُر و خالی می‌کرد.

فهیم نسبت دور فامیلی نیز با احمد شاه مسعود دارد و وقتی که در نوجوانی
او و همرزمانش را می‌بیند، تصمیم می‌گیرد همچون مسعود، مجاهد شود . پدرش که
متوجه این تصمیم پسر می‌شود، از احمد شاه مسعود می‌خواهد فهیم را متوجه
این نکته کند که کشور افغانستان مجاهد به اندازه کافی دارد، بنابراین لازم
است افرادی تحصیلات آکادمیک داشته باشند. اینگونه می‌شود که سرنوشت فهیم به
سمت درس و دانشگاه می‌چرخد و البته عشق به مسعود و مرام او ، باعث می شود
که مهندس مجاهد برای این جوان و خیلی‌های دیگر، بشود « آمر صاحب»؛‌ یعنی
صاحب امر و فرمانده‌شان.

سازه‌ای سفید برای مسعود مجاهد

سرانجام به محلی می‌رسیم که مزار احمدشاه مسعود قرار دارد. سازه‌ای سفید
و بلند که بر بلندای تپه‌ای قرار داد و با دیدنش در لابلای کوه‌ها بدون
آنکه کسی بگوید، متوجه شدیم به آرامگاه ابدی آمر صاحب رسیده‌ایم. آرامگاه،
معماری زیبایی دارد و مسجدی هم در چند متری‌اش در حال ساخت است. دیدن این
دو سازه باعث می‌شود برای لحظاتی فراموش کنم در افغانستان هستیم چرا که
‌شباهت‌هایی با سازه‌هایی دارد که در مناطق جنگی جنوب کشورمان به عنوان
یادبود شهدای دفاع مقدس ساخته شده‌اند. وقتی که گفتند معمار این بناها یک
مهندس ایرانی است، متوجه علت احساس تشابه فضا‌ها می‌شوم.

مقبره آمر صاحب زیبا ساخته شده است. سنگ‌نوشته‌ای که به صورت عمودی
بالای مزار احمدشاه مسعود قرار گرفته نیز، زیباست و نشان از عشق یارانش به
او دارد :« به سنبله (‌شهریور) 1332 روح پاکش به امر خدا در کالبدی به امر
خدا به زمین هبوط بکرد تا مساله‌آموز زمینیان شود/ به ظهر 18 سنبله 1380
جام شهادت نوشید و به سوی خداوندش عروج کرد».

از فهیم دشتی که همراه و میزبان ما در این بخش از سفر است، می‌خواهیم که
درباره احمد شاه مسعود بگوید و او در حالی که چند باری بغضش بر تُن صدایش
سایه می‌اندازد، چنین می‌گوید: :« به یاد آوردن آمر صاحب برای من که چند
روزی در سایه ایشان زندگی کرده‌ام، همیشه دشوار است و همیشه با نوعی
سرخوردگی، ناامیدی و تاسف همراه است چون می دانستم و می دانم که او شخصتی
است که هم به درد افغانستان می‌خورد،‌هم به درد منطقه و هم جهان اما
بدبختانه دشمنانش فراروان بودند و آمر صاحب شهید شد…»

او در ادامه با اشاره به انجام تحقیقاتی که چندی بعد در انگلستان در
خصوص کشته‌شدن احمدشاه مسعود صورت گرفت، افزود:« این تحقیقات آغاز شد تا
مشخص شود چه کسانی در شهادت او نقش داشته‌اند. در آن موقع رئیس بخشی که
مسئول تحقیقات بود، بعد از سه چهار ماه برکنار شد. من بعدا دیداری با او
داشتم و خاطرم هست که گفت من در جریان تحقیقات متوجه شدم که این آدم چقدر
بزرگ بوده است،انقدر بزرگ که بخش‌های زیادی از دنیا دشمنش بوده‌اند و
می‌خواستند که او نباشد و از بین برود».

فهیم دشتی در ادامه با تاکید بر اینکه این توصیف درباره آمرصاحب، توصیف
یک فرد انگلیسی درباره احمدشاه مسعود بود،‌ گفت: «آمرصاحب با افراطی گری
بسیار مخالف بود و می گفت که نیاز است این فکر و اندیشه ایجاد شود و تبلیغ و
توسعه یابد که ما افغانها باید بتوانیم با هم زندگی کنیم و همینطور با
جهان در صلح باشیم».

فهیم در خاتمه با بیان این که «اساس رفتار و اقدامات آمر صاحب اعتدال
بود»، گفته‌اش درباره احمدشاه مسعود را اینگونه به پایان برد:« آمرصاحب
ایمانش بسیار محکم بود و مبنای فکرش هم این حدیث مبارک بود که خیرالامور
اوسطها».

فهیم دشتی روزنامه‌نگاری که
در لحظه عملیات انتحاری‌ای که منجر به شهادت احمدشاه مسعود شد، در اتاقحضور
داشت و در اثر این انفجار به مدت سه ماه در بیمارستانی در فرانسه تحت
مداوا قرار داشت

مشغول خواندن فاتحه بر سر مزار
احمدشاه مسعود بودیم که فهیم دشتی به همراه مردی میانسال که او هم همچون
آمرصاحبش، کلاه پکول بر سر داشت، نزدیکمان شد و گفت: «ایشان فرمانده محمد
از همرزمان و فرمانده تکاوران آمرصاحب است».

محمد فرمانده نیروهای تکاور احمد شاه مسعود

صورت مرد مظلوم و آرام بود؛ آنقدر آرام که باورت نمی‌شد روزگاری نه به
عنوان یک مجاهد و سرباز عادی بلکه به عنوان تکاور و فرمانده تکاوران
مجاهدین تحت فرمان احمد شاه مسعود، در این کوه‌ها با طالبان مبارزه
می‌کرده‌ است. وقتی از فرمانده محمد نیز خواستیم تا درباره خاطراتش از آن
دوران و همچنین آمرصاحب بگوید، بغض گلو و بارانی شدن چشمانش، مانع از این
شد که حتی بتواند یک جمله درباره فرمانده محبوبش حرف بزند… نخواستیم
بیشتر از این با یادآوری خاطرات، اذیت بشود برای همین برای دیدن دفتر کار
احمدشاه مسعود به بخش دیگر آن محوطه رفتیم.

اتاق دست نخورده آمرصاحب

دفتر آمرصاحب که متشکل از دواتاق مستطیل شکل است، با همان وسایلی که
مورد استفاده احمدشاه مسعود بوده، نگهداری می‌شود و اکنون در معرض دید عموم
قرار گرفته است. برای ورود به این اتاقها که فرش و موکت همان موقع را
دارند،‌باید کفش‌ها را در آورد. پس از بازدید، یکی دیگر از یاران احمدشاه
مسعود برای دقایقی، آیاتی از قرآن مجید را به نیت شادی روح فرمانده‌
شهیدشان قرائت می‌کند و به وقت خداحافظی به هر یک از بازدیدکنندگان، یک
کلاه پکول به همراه شالی که شبیه چفیه ایرانی‌ها بود، هدیه داده می‌شود.

در ضلع جنوب شرقی و غربی مقبره آمرصاحب نیز چند تانک نگهداری می‌شود که
در به جز یکی از آنها که متعلق به جنگ جهانی دوم است، بقیه در طول جنگ
طالبان، استفاده می‌شده‌اند و اکنون به عنوان غنیمت، یادآور سالهای نه
چندان دور هستند. برفهای نشسته بر کوه‌ها که سرمایشان صورتها را سرخ کرده
بود، نشان می‌دهد که مجاهدین افغانستانی به خصوص پنج شیری‌ها در فصل سرما
روزهای خیلی سختی را می‌گذارندند اما عشق به وطن و نجات آن از دست نامحرمان
، تحمل رنجها را برای آنان آسان کرده بود. عشق به وطن بزرگ است و برای
افغانها،‌ در کنار این عشق، عشق به آمرصاحب هم وجود داشت و حتی اکنون هم
وجود دارد چرا که ‌احمدشاه مسعود برای آنان بزرگ و عزیز است،‌ این را
تصاویر متعددی می‌گویند که از او در شهرها و جاده‌ها نصب شده و تصریح دارند
که«آمرصاحب» قهرمان، هنوز برای مردم این کشور جنگ‌زده زنده است.

نمای بیرونی آرامگاه احمد شاه مسعود

نمای داخلی آرامگاه احمد شاه مسعود

تانک‌هایی که در محوطه آرامگاه احمدشاه مسعود باقی مانده‌اند

* – روزنامه نگار

عضویت در تلگرام عصر خبر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
طراحی سایت و بهینه‌سازی: نیکان‌تک