حامدبهداد: بازيگران اسب نيستند!
« متاسفانه برخی کارگردانان فکر میکنند به جای انسان، با اسب سر و کار دارند. آدم، اسب را کنترل میکند. البته کارگرداناني اینچنینی، یکی دو بار به پست من خوردند. کارگردانان اینچنینی بهتر است بروند گلهدار بشوند.»
اينها بخشهايي از سخنان «حامد بهداد» بازيگر در گفتوگو با روزنامه
«تهران امروز» است كه اين روزها فيلمهاي «نارنجيپوش» و «انتهاي خيابان
هشتم» با بازي او روي پرده هستند.
بخشهايي از اين گفتوگو به اين شرح است:
« حامد بهداد یک ستاره
است. سينماي ايران خيلي به ستارهپروري اعتقادي ندارد اما بهداد با
طرفداران زيادش اين معادله را به هم ريخته. بخشي از ستارهبودن او به
بازياش برميگردد و بخش ديگر به صراحت و حرفزدنش. بازی او آمیزهای از
تکنیک و احساس است؛ پارامتر مهمی که تمام بازیگران سینما به دنبالش هستند
اما بهداد از همان نخستین کارش نشان داد که در این حوزه بازیگر شش دانگی
است. تکنیکهای اجرا را خوب می شناسد و بازیگر بامطالعهای است و در خرج
کردن احساساتش هم، نه تنها غریبگی نشان نمیدهد كه از بروز تمام و کمال (و
گاهي حتي بيش از اندازه) آن هم ابايي ندارد. حامد بهداد فيلم به فيلم رشد
کرد و به کمال نزدیک شد. فیلمهایش بیشتر و بيشتر دیده شدند و نام حامد
بهداد فراگیر شد. با بهداد به بهانه دو فیلم در حال اکرانش گفتوگویی
انجام دادهایم که خواندنش خالی از لطف نیست.
– اجازه بدهيد با این سوال وارد روند گفتوگو شویم که دلیل محبوبیت فزایندهات را در چه عاملی میدانی؟
زحمت
کشیدم. در حوزه بازیگری به جایی رسیدهام که جزو برنامهریزیام بوده و
اینکه حواسم به این نکته معطوف بود که در حقیقت بازیگری نفوذ و در ذهن
ورود کنم. هم در ذهن خودم و هم در ذهن سینما. البته از دیگران هم الگو
برداشتم و همین میتواند پيشنهاد خوبی برای کسانی باشد که میخواهند وارد
سینما شوند. بازیگری برای کسانی که استعداد دارند،کار سختی نیست. من
مستقیم و غیرمستقیم از سینمای خیلیها یاد گرفتم؛ هم سینمای استادان و هم
بازی بازیگران بزرگی مانندخسرو شکیبایی، مهدی هاشمی، حسین پرورش، پرویز
پرستویی، رضا کیانیان، گوهر خیراندیش و خیلیهای دیگر. استادان خیلی خوبی
داشتم و در حقیقت همان جایی را که بازیگری معنا پیدا میکند نشانه گرفتم.
به نظر خودتان دلیل انتخاب شما براي نقش «حامد آبان» از سوی «مهرجویی»، آن حالت مالیخولیایی بازیات بوده یا دلیل دیگری داشته؟
مالیخولیایی
را من از زبان تو میشنوم. بازی من در خدمت روایت است. سرعت زیادی دارد و
تابع شیوهای کلاسیک و مدون است. من به این شکل بازی میکنم. باور کن اگر
مهرجویی میخواست، من جور دیگری برایش بازی میکردم.
– از این گذار
به بحث قهرمان در فیلمهای مهرجویی میرسیم و این سوال مهم که آیا حامد
آبان میتواند قهرمانی ماندگار در پرونده کاری مهرجویی باشد؟
میتواند ماندگار باشد اما نه به اندازه قهرمانان فیلمهاي «هامون»، «بانو» و «لیلا».
– دگردیسی حامد آبان را تا چه میزان باورپذیر میدانید؟ اینکه قهرمان فیلم با خواندن یک کتاب، تا این میزان دچار انقلاب درونی شود.
تو
در «نارنجی پوش» مهرجویی با انسانی مواجهی که خیلی باهوش است و سرعت عمل
ذهنش هم بسیار بالاست؛ به گونهای که از یک چیز موثر، زود تاثیر میپذیرد.
به قول معروف «در خانه اگر کس است، یک حرف بس است.» اگر در کاسه سر یک آدم
مغز باشد، یک کتاب که خیلی زیاد است، یک کلمه هم میتواند متحولش کند.
اینکه خیلیها از صد تا کتاب و حرف عبرت نمیگیرند به این دلیل است که
کاسه سر آنها از مغز تهی است. ما این همه زشتي را در جامعه میبینیم اما
جلویش را نمیگیریم. میخواهیم همینطور عمرمان بگذرد، حرف بزنیم و گوشه
پایمان را بخارانیم. این کاراکتر باهوش و باسواد «نارنجی پوش»، همینطور
بی دلیل شکل نگرفته؛ خالق چنین کاراکتری خودش از معدود کارگردانان باسواد
و با دانش سینمای ماست.
دلیل این استقبال قابل توجه از «نارنجی پوش» را تابع چه علتی میدانی؟ سبک روایت یا چهرههایی مانند مهرجویی یا بهداد؟
مهمترینش
زبان کودکانه فیلم است. به نظرم مردم جامعه ما مملو از عصبیت، خشم و خشونت
هستند؛ به گونهای که روحیهشان را از دست دادهاند… آمار درستی از
خشونت جامعه نداریم اما احساسش میكنیم. ما که نمیتوانیم به احساس خودمان
دروغ بگويیم. درام، تلخ است اما ماجرای «نارنجی پوش» نمیرود سراغ تلخکامی
کاراکتر پايين شهر یا بالای شهر. مهرجویی از یک جای کم صدمهتر با یک زبان
شوخ و کودکانه مطلبش را توصیه و وصیت میکند. مهرجویی پیچ و خمهای درام
را ساده میکند و در هشتمین دهه زندگیاش، به ما وصیت میکند که درونتان
را بشويید اگر میخواهید بیرونتان تمیز شود. توصیه میکند بیرونتان را
بشوييد؛ اگر میخواهید درونتان تمیز شود. وقتی تمام هوای شهر ما، از دود
سرب و گاز و گازوئیل پر است، مردم چطور زندگی کنند؟
شما چطور کنار
رودخانه و دریا را تمیز نمیکنید؟چرا دریای خزر سال به سال کثیفتر از
پارسال است؟ شما به عنوان یک شهروند میروید بام تهران برای پیادهروی،
میروید تا ورزش کنید. آنجا محل پیادهروی و آرامش است. اما تعداد زیادی
اتوبوس قرار دادهاند تا در مکان پیادهروی مردم گاز دهند و رد شوند. یعنی
نمیدانند که در محل پیادهروی مردم نباید آلودگی ایجاد کنند؟ ما آنجا
میرویم برای پیادهروی نه اینکه برویم دود اتوبوس بخوریم. مگر دور میادین
اصفهان،مشهد و شیراز، اسب و درشکه نبود و صدای زنگ اسبها به گوش
نمیرسید. بوی سرگین آن اسبها خیلی بهتر از بوی دود بنزین و گازوئیل است
و با طبیعت خواناست. اینگونه نه مردم ما فرهنگ پاکیزگی را دارند و نه
مسئولان ما. همه مزاحم هم هستیم.
-علاقه زیادی به ایفای نقش قهرمان
در قالب کلاسیکش دارید. درست مانند نقشی که در «جرم» ایفا کردید و با
اینکه قهرمان نوشتاری سناریو فرد دیگری بود، تو در قامت یک قهرمان
درخشیدی، با همان مولفهها و شاخصههای یک قهرمان کلاسیک.
من علاقهمندم شیوههای مختلف بازیگری را تجربه کنم. هم طبق زبان مهرجویی بازی میکنم و هم بر اساس شیوه دلخواه بازیگری کیمیایی.
–
و بنا بر همین تعریف شماست که در فیلمی مثل «انتهای خیابان هشتم» بازی
کردید که شاید به دلیل بصری، کمتر از یکی، دو نقش دیگر دیده شوی. اما اگر
قهرمانی را برای آن فرض کنیم، باز هم در شمایل آن قهرمان کلاسیک ظاهر شدی.
آن
نقشم، بهترین نقش فیلم است. آقای امینی قبل از همه، فیلمنامه را به دست من
داد تا خودم، نقش خودم را تعیین کنم و من هم نقش موسی را برگزیدم. من این
فیلم را دو بار دیدم و در هر دو بار از انتخابی که کردم به شدت راضی بودم.
–
از این جواب میخواهم به این سوال برسم که اصلا مبنای انتخابتان برای بازی
در فیلم پیشکسوتانی مانند مهرجویی و کیمیایی و از طرفی دیگر کارگردانان
جواني مانند امینی و… به چه چیزی بر میگردد؟
به احساسم
برمیگردد. ببین! من دیگر خودم را پیدا کردهام. کارم درست است و همین راه
را ادامه میدهم که قلبم به من گفته و الان هم به همان نتیجهای رسیدم که
تو سوال اولت را با آن شروع کردی.
– در این مسیر موفقیت، مثلا
فیلمی قرار دارد به نام «قبرستان غیرانتفاعی» که نه فیلم خوبی است و نه
وجه انتخابهای درست شما را نشانه گرفته.
ببین! من دارم کار
میکنم. من تا معروف شوم در خیلی از کارهای ضعیف بازی کردم که «قبرستان
غیرانتفاعی» در مقابل آنها کازابلانکاست. من تا به اینجا برسم خیلی زحمت
کشیدم. امرار معاش، حق طبیعی من است. چرا همواره باید یک فیلم خوب به من
کمک کند تا درآمدی کسب کنم. من از کارگردانی مانند عبدالرضا کاهانی پولی
نگرفتم، من با مهرجویی یا کیمیایی، سفید امضا میکنم. جامعه، آزاری به من
نمیرساند، این من هستم که از امتیازاتم کم میکنم. پول، جاهای دیگری
میرود. ارقام میلیاردی به دلار در دست کسانی است که ما اینها را
نمیبینیم و اصلا نمیدانیم این افراد چه کسانی هستند. من در صنف فقیری به
نام «سینما» مشغول فعالیت هستم.
– پس با این تفاسیر از این موضوع
ترس ندارید که از میزان محبوبیتتان در میان هواداران کاسته شود؟ شاید
تقصیر خودت باشد که توقعها را نسبت به خودتان خيلي بالا بردهای.
همانطور
که توقعها را خودم بردم بالا، خودم هم آن را پايين میآورم. ببین! من
برای حقیقت کار کردم؛ بنابراین مردم طرفدار حقیقت هستند و این حقیقت است
که برایش کف میزنند و سوت میکشند. من این خیل مشتاق را مربوط به خودم
نمیدانم.
– به فرم بازیگریتان برگردیم و اینکه گهگاه احساس
میشود بازی از کنترلتان خارج شده است. مثال میزنم. فیلم «پرتقال خونی»
رگههای روایتی مشابهی به لحاظ نقش شما در فیلم «سعادتآباد» دارد اما
شمایل بازیتان در این دو فیلم متفاوت است. واضحتر بگویم بازی شما را در
«پرتقال خونی» خیلی کنترل شده دیدم.
در یک فیلم باید کارگردانی
حاکم باشد تا تو را اذیت کند. نباید همینطور تو را به حال خودت رها کند
بلکه باید به شکلی اصولی، دست و پای تو را باز کند. متاسفانه برخی
کارگردانان فکر میکنند به جای انسان، با اسب سر و کار دارند. آدم، اسب را
کنترل میکند. البته کارگرداناني اینچنینی یکی،دو بار به پست من خوردند.
کارگردانان اینچنینی بهتر است بروند گلهدار بشوند. وقتی با انسان مواجهی
و سنگ انسان بودن را به سینه میزنی، باید بدانی که با چیزی به نام ذهن
مواجه هستی. در کارگردان باید با ذهن من مواجه شوی و آن شیطنتهای ذهن را
که دست آدمی نیست، کنترل کنی تا از بازیگری که خودت انتخابش کردی، بهترین
استفاده را به عمل آوری. البته سوءتفاهم نشود. منظور حرفهای من اصلا
سیروس الوند نیست. طبق سوالی که پرسیدی میگویم شاید شیوه بازیگردانی آقای
الوند در آن فیلم،در مورد من اشتباه بوده باشد.
– خودتان ایرادی در شکل بازیتان میبینید؟مثلا فن بیان؟
بله
اشکال هست. البته ایرادی ندارد. من روی فن بیانم کار کردم. ایراد کوچکی
دارد و اینکه کمی تند حرف میزنم. سرعت حرف زدنم بالاست و دلیلش این است
که در دوران دانشجوییام نتوانستم صدایم را پرورش دهم. میکروفون هم
تونالیته صدای من را به صورت کامل جذب نمیکند و دوستان هم در موقع
صداگذاری، در مورد لول صدایم مراعات نمیکنند.
– شما در سینمای
ایران در شمایل یک ستاره هستی. گونهای از بازیگران ستاره ما با توجه به
فیزیک ظاهری تبدیل به ستاره شدند و عدهای دیگر نیز بنا بر بازی محتوایی و
پرصلابت خود به این درجه میرسند. حالا شما چه فرقی را میان این دو گروه
میبینی؟ ضمن اینکه شخصا معتقدم متعلق به دسته دوم این تعریف هستید.
ببین!
معنی ستاره را نمیدانم. به نظرم بازیگر باید مثل مارلون براندو همه چیز
را با هم داشته باشد. در اینجا سینما امری بسیار چیپ است که یک قصه سفارشی
و فرمایشی به آن میدهند و دوستانی که هیچ سوادی در زمینه سینما ندارند در
برنامه «هفت» به عنوان کارشناس حاضر میشوند. در حالی که هیچ سررشتهای از
سینما ندارند. طوری شده که به دست اینها دوربین دادهاند و اینها هم
چهار تا جوک و جمله را جمع کردهاند کنار هم و اسمش را فیلمنامه گذاشتند.
از آن طرف برنامه، مصاحبه مهرجویی است که فلسفه و دانش از آن میبارد و از
طرف دیگر کارشناسی که اصلا دیالوگ سینمایی را نمیشناسد، اصلا هنر را
نمیشناسد و این میشود که سینمای ما بدتر از افغانستان است. وقتی عباس
کیارستمی در ژاپن فیلم میسازد، خب این یعنی چه؟ ….. این اسمش میشود
ملوک الطوایفی که هر کسی راجع به سرنوشتش تصمیم میگیرد.
– پس چرا
با این وضعیت آن پیشنهاد خارجی را نپذیرفتید (قرار بود حامد بهداد در
فيلمي از آنجلوپلوس فيلمساز معروف ظاهر شود و حتي براي تست هم رفت) و در
اروپا مشغول به بازی نشدید؟
آن چیزی که همه جا پیچید شایعه بود و
اصلا پیشنهاد مهمی نبود. آن جلسه هم جلسهای الکی بود. اگر جدی بود که
دنبالش را میگرفتم. دیدم پیشنهاد آنها آبکی است و اصلا سر و ته ندارد. من
هم برگشتم تهران. آنچه مهم است این است كه در این شرایط، کمی از
خودخوریهای همديگر را دور بریزیم و به فکر سینما باشیم. طبیعی است که
سرنوشت سینما و تئاتر ما به چنین روزی میافتد. اولش نان و پنیر است و دوم
کلمه و ادبیات و فرهنگ. وقتی کسی گرسنه است چطور برود فیلم تماشا
کند؟زندگی انسان باید اول تامین باشد تا بتواند افزایش پیدا و توسعه یابد
اما مشکل آنجاست که ما برای این توسعه، برنامهای نداریم.
– چرا با توجه به اعلام قبلی، در برنامه «هفت» این هفته حضور نداشتید؟
من
اولا سرگشته و شیدای آقای مهرجویی هستم. آقای جیرانی هم از دوستان خوب من
است. اما کسالت داشتم و الان، همینطور که میبینی سرما خوردهام. اما
خیلی دلم میخواست به خاطر تشکر از مهرجویی و بهخاطر طرفدارانم در این
برنامه حاضر شوم که متاسفانه قسمت نشد.
– در این موقع از سال سرما کجا بود؟
مثل اینکه خودت بدتر از من خانهنشین هستي. مگر ندیدهای این چند روز چقدر باران و بوران بود.