ناپدید شدن دختر بعد از تصادف در جاده هراز!
حالا دو ماه است که از این ماجرا میگذرد اما هنوز از کوثر خبری نیست. در این مدت بارها آن منطقه را گشتیم حتی عکس دخترمان را چاپ کردیم و در شهر آمل و بابل و محل حادثه پخش کردیم اما فایدهای نداشت. دیگر من و همسرم نمیدانیم چه کار کنیم. بارها برای این مسئله به اداره آگاهی رفتیم اما آنها میگویند هیچ کمکی از دستشان برنمیآید.»
مجله همشهری سرنخ:12خردادماه، خانواده 4 نفره باباجانپور تصمیم گرفتند برای مسافرتی چند روز از
شهرشان آمل راهی تهران شوند. پدر خانواده از اینکه میتوانست به قولش عمل
کند و دو دخترش را به مسافرت ببرد. خوشحال بود. آنها همه وسایل و لوازم
مورد نیازشان را یکی بعد از دیگری در صندوق عقب ماشین گذاشتند و بعد از صرف
ناهار، وقتی آماده حرکت شدند، دخترها روی صندلی عقب نشستند و لحظاتی بعد
ماشین به راه افتاد. فاصله آمل تا تهران زیاد نبود اما آن روز جاده شلوغ
بود و به همین دلیل آنها میخواستند قبل از تاریک شدن هوا به تهران برسند.
چند ساعت بعد
جاده
هراز پر بود از ماشینهایی که به طرف شمال در حرکت بودند. در مسیر مخالف
اما، ترافیک کمتر بود و جاده خلوتتر. دخترها روی صندلی عقب به خواب رفته
بودند و روی صندلی جلو هم مادر خانواده نشسته بود. پدر خانواده پیچها را
یکی بعد از دیگری پشت سر میگذاشت اما حوالی پیچ منگل حادثه وحشتناکی رخ
داد. خودروی خانواده باباجانپور با پیکانی که از روبهرو میآمد شاخ به شاخ
شد و با آن برخورد کرد. شدت برخورد به حدی بود که خودروی پراید از مسیر
منحرف شد و با تپهای در نزدیکی برخورد کرد. گرچه بر اثر این برخورد، رضا و
همسرش آسیب جدی ندیدند اما آنچه ماجرا را پیچیده کرد این بود که از یکی از
دخترهای آنها خبری نبود. دختربچه 9 سالهای که کنار خواهرش روی صندلی عقب
خوابیده و بعد از تصادف ناپدید شده بود.
مادر
خانواده میگوید: «دخترم 9 بیشتر ندارد. بعد از آن حادثه، به طرز عجیبی گم
شد و الان 2 ماه است که از او خبر نداریم. همه جا را دنبال او گشتیم اما
هیچ اثری از او پیدا نکردیم.» او درباره جزئیات روز حادثه میگوید: «آن روز
من و همسرم به همراه دو دختر 12 و 9 سالهام یعنی رویا و کوثر راهی تهران
شدیم تا خانه یکی از اقوام برویم. بچهها از اینکه قرار بود به مسافرت
برویم خوشحال بودند. در طول مسیر فقط میخندیدند و سروصدا میکردند اما یک
ساعتی از مسیر را که طی کردیم به خواب رفتند. همهچیز خوب پیش میرفت تا
وقتی به منطقه پیچمنگل رسیدیم، ناگهان متوجه شدم ماشین میلرزد و به سمت
دیگر جاده که ماشینها از روبهرو میآمدند منحرف شده است. نگاهی به رضا
انداختم و متوجه شدم کنترل ماشین از دستش خارج شده. با این حال برای اینکه
دستپاچه نشوم، وانمود میکرد که اتفاقی نیفتاده و تلاش میکرد تا ماشین را
متوقف کند هر لحظه سرعت ماشین بیشتر میشد و کنترل کردنش سختتر. رضا تمام
تلاش خود را میکرد تا بتواند خودرو را متوقف کند اما ترمز خودرو بریده بود
و متوقف کردن آن به هیچ عنوان امکان نداشت.»
مادر
خانواده ادامه میدهد: «مرگ را مقابل چشمان خودمان میدیدیم. خدا خدا
میکردم اتفاق بدی برایمان نیفتد به بچهها که نگاه کردم دیدم هنوز در خواب
هستند. در همین لحظه بود که ماشین ما با ماشینی که از روبهرو در جهت
مخالف میآمد برخورد کرد ماشین چند بار دور خودش چرخید و به شدت به تپهای
که در کنار جاده بود برخورد کرد برای چند لحظه متوجه اتفاقی که رخ داده
بودم نشدم. چشمانم را که باز کردم دیدم دود، فضای داخل ماشین را پر کرده
است. چند بار بچهها را صدا زدم اما جوابی نشنیدم. کمی که از دود داخل
ماشین کم شد سریع به صندلی عقب ماشین نگاه انداختم تا از حال بچهها باخبر
شوم. اما وقتی سرم را به طرف صندلیها بردم. شوکه شدم. رویا بیهوش شده بود و
با سر و صورتی خونآلود کف ماشین افتاده بود اما از کوثر خبری نبود، با
اینکه کمی مجروح شده بودم، اما دردم را فراموش کرده بودم و فقط کوثر را صدا
میزدم. با خودم گفتم حتماً او از پنجره به بیرون پرت شده است و باید همین
نزدیکیها باشد. خواستم خودم را از داخل ماشین بیرون بکشم اما گیر کرده
بودم. رضا که تازه متوجه شده بود چه اتفاقی افتاده، توانست خود را از ماشین
بیرون بکشد. او با کمک کسانی که برای کمک آمده بودند، من و رویا را از
داخل ماشین بیرون کشیدند اما همچنان از کوثر خبری نبود. لحظاتی بعد ماموران
اورژانس هم خودشان را به محل حادثه رساندند و دختر بچه 12 سالهام که
بیهوش روی زمین افتاده بود به بیمارستان 17 شهریور آمل منتقل کردند اما من و
شوهرم همچنان دنبال کوثر میگشتیم.»
مادر جوان
ادامه میدهد: «آن لحظات را خوب یادم هست. به مردمی که برای کمک آمده بودند
التماس می کردم که دنبال دخترم بگردند. با اینکه آسیب دیده بودم اما با
اورژانس به بیمارستان نرفتم. فقط در فکر این بودم که کوثر را پیدا کنم.
اطراف را کاملاً جستوجو کردیم اما تنها نشانهای که از دخترم پیدا کردیم
فقط یک لنگه کفش بود که در داخل دره توسط یک مرد جوان پیدا شده. با دیدن
لنگه کش او، از هوش رفتم و روی زمین افتادم و دیگر چیزی نفهمیدم وقتی
چشمهایم را باز کردم روی تخت بیمارستان بودم.»
ادامه جستوجوها
تصادف
در محلی رخ داده بود که کنار آن درهای کم عمق وجود داشت و در انتهای دره
هم رودخانهای جاری بود. از آنجا که احتمال میرفت بعد از تصادف، دختربچه 9
ساله به داخل دره پرتاب شده باشد، جستوجوها برای پیدا کردن او ادامه یافت
اما با فرا رسیدن شب، عملیات جستوجوگران اضافه شدند و عملیات تجسس ادامه
یافت اما هیچ ردی از دختر گمشده به دست نیامد. مادر کوثر میگوید: «من و
رویا به بیمارستان منتقل شدیم. وقتی بعد از یک روز به هوش آمدم اولین چیزی
که پرسیدم حال کوثر بود اما انگار تلاش رضا و بقیه برای پیدا کردن او
بینتیجه مانده بود. بعد از مرخص شدنم، به همراه رضا و امدادگران داخل
رودخانه را به دنبال دخترم گشتیم اما ردی از او به دست نیامد.
حالا
دو ماه است که از این ماجرا میگذرد اما هنوز از کوثر خبری نیست. در این
مدت بارها آن منطقه را گشتیم حتی عکس دخترمان را چاپ کردیم و در شهر آمل و
بابل و محل حادثه پخش کردیم اما فایدهای نداشت. دیگر من و همسرم نمیدانیم
چه کار کنیم. بارها برای این مسئله به اداره آگاهی رفتیم اما آنها
میگویند هیچ کمکی از دستشان برنمیآید.»
این روزها تحمل خانه
برای ما سخت شده، هرجای خانه را که نگاه میکنیم جای خالی دخترمان را حس
میکنیم. از همه مهمتر اینکه حتی نمیدانیم چه بلایی سرش آمده است. از همه
میخواهیم به ما کمک کنند تا ردی از دختر گمشدهمان پیدا کنیم. با گذشت 2
ماه از این حادثه، جستوجوها برای یافتن دختربچه 9 ساله همچنان ادامه دازد.