نامه‌ای برای گل علی جانم!

وحید نوروزی در وبلاگش آوای سبز نوشت:

گل علی جان سلام!

 خوبی فرزند دلیر آذربایجان؟ خدا قوت شیر مرد! درود بر خاک پاک آذربایجان!

 می دانم خسته ای. رنج دیده ای. خشم طبیعت
زندگی ات را ویران کرده و ماهها چادر نشینی، کام همیشه شیرین تو را تلخ
نموده است.دیگر مثل همیشه شاد نیستی و دشتهای آذربایجان دلش برای خنده های
معصومانه و شیطنتهای تو تنگ شده است. زلزله مرداد ماه آزارتان داده است.می
دانم عزیزم!

گل علی جانم ! امروز تصاویری از روستای همیشه سبز و
زیبایتان را دیدم که گلوله های سفید برف، چادرهای موقت تان را محاصره کرده و
رنج و سختی سرمای برف به سختی های دیگرتان اضافه شده است.آتش بر دلم
خورد.گریه کردم.هم اکنون هم که برایت می نویسم بغض دارم.سرما و بی پناهی را
با تمام وجودم لمس می کنم…لشگر غم امانم را برید…

نامه‌ای برای گل علی جانم!

 گل علی جانم! به چه چیزی زل زده ای؟ در چهره رنجور پدر چه چیزی دیده ای
که اینگونه او را بر انداز می کنی؟ شاید از دل چاه سرد و بی روح، سطل آبی
بر می دارد و یا شاید هم چاهی حفر می کند. هر چه که باشد بالاخره از طبیعت
رنجور شهر …..

مصیبت دیده خود انتظار یاری دارد.

گل علی جانم! می دانم که دلت برای تنور گرم خانه تنگ شده است.می دانم که
دوست داری مثل گذشته صبح زود از زیر کرسی گرم خانه بیدار شوی و با آب سرد،
دست و صورت خود را بشوری و لقمه ای نوش جان کنی و کتاب و دفترت را برداری و
دوان دوان به مدرسه روستا بروی.می دانم که دوست داری از مدرسه برنگشته
خودت را به مزرعه نزد پدر برسانی و سراغی هم از گله گوسفندان بگیری.می دانم
که گرگی وقتی صدای تو را از دور می شنود پارس می کند و خودش را به تو می
رساند تا نوازشش کنی.می دانم عزیز دلم …همه را می دانم…

اما اکنون تو فقط به یک چیز فکر می کنی: سرپناه

نامه‌ای برای گل علی جانم!

 گل علی جانم! فرزند خاک پاک آذربایجان؛ می دانم که الان تو چه حسی
داری.غم و حسرت را از نگاهت می خوانم. نگاهت وجودم را آتش می زند.اما دوست
دارم مثل همیشه صبور باشی. دوست دارم محکم و قوی باشی.کنار پدر و مادر
رنجور و مهربانت باشی تا خانه ات را آباد کنی.دوست دارم شور و نشاط را با
دستان کوچکت به خانه برگردانی.راستی، حواست به پدربزرگ و مادر بزرگ هست؟
مبادا این سختی ها باعث شوند از آنها غافل شوی.

یادت می آید وقتی پدر بزرگ در شبهای سرد و طولانی برایتان حیدر بابا می
خواند؟ وقتی به این بیت ها می رسید یادت هست قطره های اشک مثل الماس بر
گونه های چروک خورده و رنجورش خودنمایی می کرد؟

حیدربابا ، یولوم سنَّن کج اولدى           عؤمروْم کئچدى ، گلممه دیم ، گئج اوْلدى
هئچ بیلمه دیم گؤزللروْن نئج اوْلدى       بیلمزیدیم دؤنگه لر وار ،‌ دؤنوْم وار
                             ایتگین لیک وار ، آیریلیق وار ، اوْلوْم وار

گل علی جانم! مبادا از دیار و سرای آذربایجان دور شوی.این نیز می
گذرد.از راه دور خاک پاک آنجا را سرمه چشمانم می کنم و گونه هایت را می
بوسم.شیر مرد آذربایجان تو را و تمام همشهریان رنج دیده و مصیبت دیده را به
قادر سبحان می سپارم.

راستی گل علی جانم! دلم بدجور هوای جمع کردن قارچ کرده است.برای رسیدن
بهار لحظه شماری می کنم.صدای رعد و برق را که می شنیدی فریاد می زدی بریم
دشت تا قارچ جمع کنیم.وقتی با یک بغل قارچ به خانه بر می گشتی شور و نشاط
همه خانه را می گرفت و مادر را روانه آشپزی می کرد…و من آن لحظه ها، مفهوم
زندگی را از بطن وجودم حس می کردم.

آرزو می کنم تا بهار،خانه پر مهرتان را دوباره بسازید و زندگی را به روستا برگردانید….

عضویت در تلگرام عصر خبر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
طراحی سایت و بهینه‌سازی: نیکان‌تک